شکوفه ی عشقبسم رب الزهرا تویی شاه بیت تمــام غزل ها قصیده قصیده تو را می سُرایم به زلف پریشان و خالَت قسم که تو دیـوان اشــعار نابی برایـم تو از ماه و خورشید دل بردی آخر وَ دریا هنوز از غمت بی قرار است ببین خم شده قامت کوه بی تو وَ چشمان ابر از فراق تو تار است بیا تا اقــاقی برویــد دوباره بپیچـــد به باغ دل ما صدایت بخندند گــل رازقی با حضورت شکوفه کند عشق با خنده هایت
خون شهدا 92/10/30 عطر یادتبسم رب الزهرا تنگ غروب و بغض دل و یک سکوت بد اشکی که راه چشم مرا باز کرده سد باید پناه بُرد به دامــان آســمان باید بگیرم از همه ی ابرها مدد باید که التماسِ نسیم سحر کنم شاید که عطر یاد تو بر جان ما وزد باشد تمام خواهش قلبم حضور تو سر روی دامن تو گذارد دلم ، شود؟ ای آخرین ستاره ی شب های روزگار کی می شود که لحظه ی دیدارتان رسد کن یک نگاه از سر لطفت که باز هم... تنگ غروب و بغض دل و یک سکوت بد
خون شهدا 92/10/29 غم عشق حسینبسم رب الزهرا ما به چشمان پر از مهر تو عادت داریم عاشق نام شماییم و سعادت داریم سرخی خون شما در رگ ما شد جاری بی جهت نیست چنین میل شهادت داریم آرزوی همه ی ما حرمت ای ارباب ما همه سایه نشین علمت ای ارباب به دو دنیا نفروشیم غم عشق تو را جان و دل جمله به قربان غمت ای ارباب خون شهدا 92/10/27 بسم رب الزهرا سال ها بود که با این بیماری دست و پنجه نرم می کرد دکترها جوابش کرده بودند تمام زندگی اش خرج دوا و درمان شده بود اطرافیانش مدام شکایت می کردند از این وضع اما خودش هنوز امیدوار بود به رحمت خداوند همیشه زیر لب می گفت : إِنَّ مَعَ العُسرِ یُسرًا این سومین بار بود که در کنکور نتیجه نمی گرفت هربار مشکلی مانع موفقیتش می شد شب تا صبح را در اتاقی کوچک و سرد ، زیر نور ملایم چراغ مطالعه درس می خواند دوست داشت آروزی مادرش را که حالا دیگر در این دنیا نبود برآورده کند اگر دکتر آن روز در روستا بود مادرش زنده می ماند قطره ی اشک را از گوشه ی چشمش پاک کرد و نگاهی به قاب عکس مادر انداخت عکس سیاه و سفید مادر را برداشت و بوسید و گفت : إِنَّ مَعَ العُسرِ یُسرًا از بددهانی و ناسزاهای پدرش خسته شده بود دلش می خواست از این خانه فرار کند بارها می خواست جواب ناسزاهای پدر را بدهد اما خودش را کنترل می کرد اما می دانست رفتار پدرش به خاطر همان مریضی روحی است که چند سالی بود گریبانش را گرفته بود و بالوالدین احسانا را بارها در بین آیات قرآن خوانده بود به خاطر خدا تحمل می کرد بعد از نماز صفحه ای از قرآن را باز کرد لبخند زد و گفت : إِنَّ مَعَ العُسرِ یُسرًا
خون شهدا 92/10/24 خاطرات سرخبسم رب الزهرا
تسبیح سبزی دائما در دست هایش نام خدا همواره جاری در صدایش
درد دلش را یک نفر نشنید حتی دادند آخر زیر خاک و خون دوایش خاکی ترین مرد زمین یک روز گم شد در آســــمان پیدا شد اما رد پایش جان و تنش را داد تا ما جان بگیریم او رفت و در جان و دل ما هست جایش حالا منم با خاطراتی سرخ از او هرشب هوایی می شود دل در هوایش خون شهدا 92/10/23 کلیه حقوق این سایت ، متعلق به می باشد و استفاده از مطالب با ذکر نام منبع بلامانع است .
دی 92 - خون شهدا
|