اعجاز شهیدانبسم رب الزهرا باز امشب به دلــــم یاد رفیقــان دارم زیر لب زمزمـــــه ی آیه ی قـــرآن دارم که همـه پر بکشـــیدنـد ، ولی جــا ماندم سالیانی است که من این غمِ پنهان دارم شــده ام مثـــل کـــویری که نـدارد آبـی روز و شب از بَرشان خواهش باران دارم نامه ی مـــادر و ســـــربند و پلاک و چفیه یادگــــاری است کــه از دولتِ یاران دارم دائما چشــــم امــید دل و لطــف شـــهدا اینچنین است که من دست به دامان دارم اینکه من هستم و اینگونه نفــس می گیرم همه لطفی است که از سمت شهیدان دارم ای خدا نیمه شبی حاجت خود می گیرم من به اعجـــاز شهـــــیدان تو ایمــان دارم چه کسی هست دهد گوش به حرف دل من باز امشــب به دلـــــــم یـــاد رفـیقـــــان دارم
غیبت خورشیدبسم رب الزهرا امان از بغض هایی که راه گلو را سد کرده اند امان از قطره هایی که چشمانت را به بازی گرفته اند امان از رازهای پنهان در سینه امان از حرف های نگفته... امان از واژه های گریزان از صفحه ی سفید کاغذ... امان از غزل نیمه تمام شاعری که سر بر شانه ی نیمکت تنهایی گذاشته و به غروب غم انگیز پاییز زل زده است امان از دلِ برگ های بی رمق و نیمه جانی که زیر پای عابران به تدریج جان می دهند امان از نگاه کبوتری که کنج قفس کز کرده و تنها آرزویش ، آسمان است... امان از آفتابگردان هایی که از غم دوری خورشید سر به زیر انداخته و آه از نهادشان بلند است امان از پنجره ی نیمه بازی که چشم به راه نسیم نشسته است تا شاید حال وهوای خانه را عوض کند امان از جگر خونین اناری که دانه هایش یکی یکی از دستان مادربزرگ در کاسه ی سفالی می افتد امان از ناله ی آسمان... از نم نم اشک ابرها... از غیبت خورشید... آه ! امان از غیبت خورشید... امان از این همه امان اما خوب می دانم که... روزی که طلوع عشق باشد خـورشـــید ز پشــــت ابر آید بی تاب نباش ای دل ای دل یک روز قـــــرار و صـــــبر آید منِ توبسم رب الزهرا جانم به فـدای همه ی جان و تن تو قــــــربــان تــو و پارگــی پـیرهـــن تو با این تن عریان ز چه بر خاک فتادی افسوس نشد چــادر زینب ، کفن تو بر نیزه شده رأس چو خورشید تو این سو افتاده به خاک آن ســــوی میدان ، بدن تو تا روز ابد در غـــــم تو اشـــــک بریزم زیر عَلـــــم تو شــده ام ســـینه زن تو از بس که گره خورده دل من به دل تو تو ، من شده ای و شده ام آه ! منِ تو ای جان و تن عالم و آدم به فـــــدایت جانم به فدای همه ی جـــــان و تن تو پیوند با افلاکبسم رب الزهرا پلاک و چفــیه و پوتین و ســـربند به لبهاشان همیشه نقشِ لبخند زمین و خـــــاک زیر پایشـــان بود وَ با افــلاکـــــیان درگـــــــیر پیوند نمــــاز شــب به سنگـــر بود برپا قــدم هاشان همیشه نذر زهرا از عــباسش ، ادب را ارث بردند ز حیدر غــیرت و مــــردانگـی را ولایت شد عجین با خـون آن ها دلِ مــــا تا ابـد مــــدیـون آن ها همانهایی که درس عشق دادند که لیلا والــه و مجـــــنونِ آن ها به آن جان بر کفــان دارم ارادت همان دریا دلانِ با ســـــــعادت مرا در راه خود ثابت قــــدم کن خــداوندا نصیبم کن شــــهادت
بسم رب الزهرا یک اربعین به یاد غمت سوخـتم حسین چشم دلم به کرب و بلا دوخـتم حسین یک اربعین سراسر شـــب نالــه ها زدم از سوز جـــان همیشه شما را صدا زدم یک اربعین نمــاز شب و اشـــک و آه بود خواهر به شهر شام ، خدا... بی پناه بود یک اربعین به سینه ی من بغض مانده است یک آشـــــنا کـــــتاب غمــم را نخوانده است یک اربعین به خاک شده جســم بی سرت وای از نگـــــــاه دخــــــتر و از آه مـــــــادرت یک اربعین جسـارت و توهین و افترا از روی بام ، خنده و دشنام و ناسزا یک اربعین غــــبار غـم انگــیز داغ تو می گیرم از ستاره و از مَه سراغ تو یک اربعین اســـــــارت و دوری و درد بود بی نور یاد تو ، شب و روزم چه سرد بود یک اربعین برای تو مجــــنون شــــــدم حسین از سوز عشق سرخ تو ، دلخون شدم حسین یک اربعین به سینه و سر می زدم حسین کنج قفس به شـوق تو پر می زدم حسین کلیه حقوق این سایت ، متعلق به می باشد و استفاده از مطالب با ذکر نام منبع بلامانع است .
دی 92 - خون شهدا
|