سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوشته های پارسی یار

مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اِرْحَمْنى
ذق یا علی !در آتش گرفت، چادر سوخت، در شکست…

خاک چادر مادر میکشد به سر
دست و پهلو که شکسته نیست... صورتی سوخته نیست

مادری پشت در است
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلاَّ أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ

یا نوراً کل نور
خانه ای شدی برای جوانه ی بهار

دستی به روی خاک کشیدم
ناله ی استخوان هایی که حالا با خاک یکسان بودند...

رباعی ولادت حضرت زینب س
دخت خلف حیدر کرار تویی/ الگوی زنان در صف پیکار تویی

یک نفس عمیق
از نردبان که بالا برود میشود پرید بال میدهند بام پرواز همیشه هست


دفتر شعر شهدا

دفتر شعر اهل بیت(ع)

دفتر شعر دل

آلبوم عکس خون شهدا

هوالجمیل

به نام خدا
نامی که هرگز از وجودم دور نیست و پیوسته با یادش آرزوی وصالش را در سر داشتم.
سلام بر حسین(ع) سالار شهیدان اسوه و اسطوره بشریت.

صدای قلبت را میشنوی که با صدای ملائک همراه شده است؟
اکنون تو نیز محرم حریم وصل شده ای... چشمهایت را ببند.... 

از خاکریز تا خدا راهی نیست... 

 راستی ...تو میدانی




 
بروزرسانی مطلب: دوشنبه 90/4/20 6:52 عصر

بسم رب الزهرا

دخترى که در کوره گداخته مبارزات سخت پیغمبر در مکه متولّد شد و در شعب ابى‌طالب یار و غمگسار پدر بود. دخترى حدوداً هفت، هشت ساله یا دو، سه ساله - بنابر اختلاف روایات، کمتر و بیشتر - در شرایطى که خدیجه و ابوطالب از دنیا رفتند، آن شرایط دشوار را تحمّل کرد. پیغمبر تنهاست، بى‌غمگسار است، همه به او پناه مى‌آورند؛ ولى کیست که غبار غم را از چهره خودِ او بزداید؟ یک‌وقت خدیجه بود، که حالا نیست. ابوطالب بود، که حالا نیست. در چنین شرایط دشوارى، در عین آن گرسنگیها و تشنگیها و سرما و گرماى دوران سه‌ساله شعب ابى‌طالب که از دورانهاى سخت زندگى پیغمبر است و آن حضرت در درّه‌اى با همه مسلمانان معدود، در حال تبعید اجبارى زندگى مى‌کردند؛ این دختر مثل یک فرشته نجات براى پیغمبر؛ مثل مادرى براى پدر خود؛ مثل پرستار بزرگى براى آن انسان بزرگ، مشکلات را تحمّل‌کرد. غمگسار پیغمبر شد، بارها را بردوش گرفت، عبادت خدا را کرد، ایمان خود را تقویت کرد، خودسازى کرد و راه معرفت و نور الهى را به قلب خود بازکرد. اینهاست آن ویژگیهایى که آدمى را به کمال مى‌رساند. بعد هم در دوران پس از هجرت، در آغاز سنین تکلیف، وقتى فاطمه زهرا سلام اللَّه علیها، با على‌بن ابى‌طالب علیه‌الصّلاةوالسّلام، ازدواج مى‌کند، آن مهریه و آن جهیزیه اوست؛ که همه شاید مى‌دانید که با چه سادگى و وضع فقیرانه‌اى، دختر اوّل شخص دنیاى اسلام، ازدواج خود را برگزار مى‌کند.

زندگى فاطمه زهراسلام اللَّه علیها از همه ابعاد، زندگى‌اى همراه با کار و تلاش و تکامل و تعالى روحى یک انسان است. شوهر جوان او دائماً در جبهه و میدانهاى جنگ است؛ اما در عین مشکلات محیط و زندگى، فاطمه زهرا سلام‌اللَّه علیها، مثل کانونى براى مراجعات مردم و مسلمانان است. او دخترِ کارگشاى پیغمبر است و در این شرایط، زندگى را با کمال سرافرازى به پیش مى‌برد: فرزندانى تربیت مى‌کند مثل حسن و حسین و زینب؛ شوهرى را نگهدارى مى‌کند مثل على و رضایت پدرى را جلب مى‌کند مثل پیغمبر! راه فتوحات و غنایم که باز مى‌شود، دختر پیغمبر ذرّه‌اى از لذّتهاى دنیا و تشریفات و تجمّلات و چیزهایى را که دل دختران جوان و زنها متوجّه آنهاست، به خود راه نمى‌دهد.


امیرالمؤمنین درباره فاطمه زهرا سلام اللَّه علیها فرمود: «ما اغضبنى و لا خرج من امرى.» یک‌بار این زن در طول دوران زناشویى، مرا به خشم نیاورد و یک‌بار از دستور من سرپیچى نکرد. فاطمه زهرا سلام اللَّه علیها با آن عظمت و جلالت، در محیط خانه، یک همسر و یک زن است؛ آن‌گونه که اسلام مى‌گوید.

 

حضرت مقتدی




 
بروزرسانی مطلب: دوشنبه 90/4/20 6:31 عصر

بسم رب الزهرا

دل هوای دو عشق ناب را کرده است...

کلیـد قفـل دلم را بگَـرد و پیـدا کن                  و قفل بسته ی دل را به روی خود وا کن

 بیا زبان قلم را به آیه های شبت

به ارتزاق نگاهی دوباره گویا کن

 شبیه شاعر برقَع به گوشه ی چشمی                   درون قـافیه «طوفـان واژه» برپا کن

قسم به نرگس مستت که یا قبولم کن

و یا که شاعر خود را خراب و رسوا کن 

دعـای گربه سـیاهی دلیـل باران نیست              خودت دو دست دعا را به سوی بالا کن 

گذشته از سر مان آب، بهر این اموات

سلام و فاتحه ای را بخوان و اهدا کن 

اگر چه زنده ولی مُرده ایم در این شهر                 مسـیح من به دمی مُرده را تو احیا کن 

میان ثانیه هایی که بی تو می گذرد

بـرای دیده ی مـا گریه ای مهیّا کن

«چموش!ای قلم!ای جوهر!ای مرکّب من!               بیـا کـمی بـه خـدا بـا دلـم مـدارا کن»

کجا کشیده مرا این غزل؟ نمی دانم

که گفت قافیه ات را نثـار زهرا کن

الا ضمیر منوّر، به فضّـه ات سوگند!                           به کیمیا، نظری خرج این مطلّا کن 

زدم به نام تو شش دانگ شعرهایم را

قبـاله ی غزلـم را بگیـر و امضـا کـن


دل نوشت: باز مثل همیشه همچین روزی دلم میگیره...خیلی ها میگن بابا چته آخه...ولی هیچکسی سکوت دلم رو نمیفهمه... باز غربت نشینت شده ام مادر... ولادت ها همه خوشحالن و ما خنده به لب ولی گریانیم... حالا هم که تولد خودمه... موندم به خودم تبریک بگم یا نه...




 
بروزرسانی مطلب: یکشنبه 90/4/19 11:42 صبح

بسم رب الزهرا

دلم غرق است در می ناب ولی ساغر نیست...
چند سالیست که همچین روزی دلتنگ میشوم.... اسم تولد که می آید دل تاپ تاپ می کند... دلم میگیرد... فقط یاد جایی می افتم که هوای غربت و نسیم اشک رقص کنان نوای وای مادرم را مینوازند... کادوی تولدم رو همیشه پیشاپیش میگیرم.... آه دل و اشک دل بهترین کادوئی است همیشه میگیرم...انقدر سالها را به انتظار میکشم مادر...که روزی شوم خاک بزیر پای پسرت... انقدر خون را اشک چشمانم میکنم که روزی شوم غلام غلام غلامان پسرت ای مادر....




 
بروزرسانی مطلب: شنبه 90/4/18 6:2 عصر

از دور دست ها بدون دست می آیی!         برای نیشخند به وضع دل ما می آیی!




 
بروزرسانی مطلب: چهارشنبه 90/4/15 6:38 عصر
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
کلیه حقوق این سایت ، متعلق به می باشد و استفاده از مطالب با ذکر نام منبع بلامانع است . آذر 89 تا دی 90 - خون شهدا