سلام بر حسین (ع)هوالجمیل به نام خدا صدای قلبت را میشنوی که با صدای ملائک همراه شده است؟ از خاکریز تا خدا راهی نیست... راستی ...تو میدانی سیره حضرت زهرا...بسم رب الزهرا دخترى که در کوره گداخته مبارزات سخت پیغمبر در مکه متولّد شد و در شعب ابىطالب یار و غمگسار پدر بود. دخترى حدوداً هفت، هشت ساله یا دو، سه ساله - بنابر اختلاف روایات، کمتر و بیشتر - در شرایطى که خدیجه و ابوطالب از دنیا رفتند، آن شرایط دشوار را تحمّل کرد. پیغمبر تنهاست، بىغمگسار است، همه به او پناه مىآورند؛ ولى کیست که غبار غم را از چهره خودِ او بزداید؟ یکوقت خدیجه بود، که حالا نیست. ابوطالب بود، که حالا نیست. در چنین شرایط دشوارى، در عین آن گرسنگیها و تشنگیها و سرما و گرماى دوران سهساله شعب ابىطالب که از دورانهاى سخت زندگى پیغمبر است و آن حضرت در درّهاى با همه مسلمانان معدود، در حال تبعید اجبارى زندگى مىکردند؛ این دختر مثل یک فرشته نجات براى پیغمبر؛ مثل مادرى براى پدر خود؛ مثل پرستار بزرگى براى آن انسان بزرگ، مشکلات را تحمّلکرد. غمگسار پیغمبر شد، بارها را بردوش گرفت، عبادت خدا را کرد، ایمان خود را تقویت کرد، خودسازى کرد و راه معرفت و نور الهى را به قلب خود بازکرد. اینهاست آن ویژگیهایى که آدمى را به کمال مىرساند. بعد هم در دوران پس از هجرت، در آغاز سنین تکلیف، وقتى فاطمه زهرا سلام اللَّه علیها، با علىبن ابىطالب علیهالصّلاةوالسّلام، ازدواج مىکند، آن مهریه و آن جهیزیه اوست؛ که همه شاید مىدانید که با چه سادگى و وضع فقیرانهاى، دختر اوّل شخص دنیاى اسلام، ازدواج خود را برگزار مىکند.
حضرت مقتدی دل نوشته مثل هر سال...بسم رب الزهرا دل هوای دو عشق ناب را کرده است... کلیـد قفـل دلم را بگَـرد و پیـدا کن و قفل بسته ی دل را به روی خود وا کن بیا زبان قلم را به آیه های شبت به ارتزاق نگاهی دوباره گویا کن شبیه شاعر برقَع به گوشه ی چشمی درون قـافیه «طوفـان واژه» برپا کن قسم به نرگس مستت که یا قبولم کن و یا که شاعر خود را خراب و رسوا کن دعـای گربه سـیاهی دلیـل باران نیست خودت دو دست دعا را به سوی بالا کن گذشته از سر مان آب، بهر این اموات سلام و فاتحه ای را بخوان و اهدا کن اگر چه زنده ولی مُرده ایم در این شهر مسـیح من به دمی مُرده را تو احیا کن میان ثانیه هایی که بی تو می گذرد بـرای دیده ی مـا گریه ای مهیّا کن «چموش!ای قلم!ای جوهر!ای مرکّب من! بیـا کـمی بـه خـدا بـا دلـم مـدارا کن» کجا کشیده مرا این غزل؟ نمی دانم که گفت قافیه ات را نثـار زهرا کن الا ضمیر منوّر، به فضّـه ات سوگند! به کیمیا، نظری خرج این مطلّا کن زدم به نام تو شش دانگ شعرهایم را قبـاله ی غزلـم را بگیـر و امضـا کـن دل نوشت: باز مثل همیشه همچین روزی دلم میگیره...خیلی ها میگن بابا چته آخه...ولی هیچکسی سکوت دلم رو نمیفهمه... باز غربت نشینت شده ام مادر... ولادت ها همه خوشحالن و ما خنده به لب ولی گریانیم... حالا هم که تولد خودمه... موندم به خودم تبریک بگم یا نه... ساعاتی مانده به تولدم...بسم رب الزهرا دلم غرق است در می ناب ولی ساغر نیست... با خنده میایی...از دور دست ها بدون دست می آیی! برای نیشخند به وضع دل ما می آیی! کلیه حقوق این سایت ، متعلق به می باشد و استفاده از مطالب با ذکر نام منبع بلامانع است .
آذر 89 تا دی 90 - خون شهدا
|