یا حسین...اینجا به ما حسین حسین وحی می شود ... اهل اعتماد به خدا باشیمبسم رب الزهرا مظهر معنویت در امام بزرگوار، در درجهى اول، اخلاص خود او بود. امام کار را براى خدا انجام داد. از اول، هرچه که احساس میکرد تکلیف الهى اوست، آن را انجام میداد. از فداکارى در این راه، امام ابا نکرد. از شروع مبارزات در سال 1341، امام اینجور عمل کرد؛ با تکلیف پیش رفت. به مردم و مسئولین هم این درس را بارها گفت و تکرار کرد که آنچه مهم است، تکلیف است. ما تکلیف را انجام میدهیم، ترتّب نتیجه بر کار ما دست خداست. بنابراین مظهر مهم معنویت در رفتار امام، اخلاص او بود. براى خاطر تعریف و تمجید این و آن، حرفى نزد، کارى نکرد، اقدامى نکرد. آنچه که براى خدا انجام داد، به وسیلهى خداى متعال به آن برکت داده شد؛ ماندگار شد. خاصیت اخلاص این است. امام همین توصیه را به مسئولین هم تکرار میکردند. امام ماها را امر میکردند به این که اهل توکل باشیم، اهل اعتماد به خدا باشیم، اهل حسنظن به پروردگار باشیم، براى خدا کار کنیم. خود او اهل توکل بود، اهل تضرع بود، اهل توسل بود، اهل استمداد از خدا بود، اهل عبادت بود. بیانات حضرت مقتدی در بیست و دومین سالگرد امام خمینی(ره) تیر اندازی اما؛بدون انگشت...!توی بحبوحه ی عملیات یکدفعه تیر بار ژ-3 از کار افتاد!پرسیدیم چی شد؟ پسر گفت:"شلیک نمیکنه.نمیدونم چرا؟" وارسی کردیم،تیربار سالم بود.دیدیم انگشت سبابه پسر قطع شده؛ تیر خورده بود و نفهمیده بود!با انگشت دیگرش شروع کرد به تیر اندازی کردن. بعد از عملیات دیدیم ناراحته.انگشتش را باند پیچی کرده بود. رفتیم بهش دلداری بدیم.گفتیم شاید غصه ی انگشتش رو میخوره؛ بهش گفتیم:بابا بچه ها شهید میشن!یه بند انگشت که این حرفا رو نداره! گفت:"ناراحت انگشتم نیستم؛از این ناراحتم که دیگه نمیتونم درست تیر اندازی کنم!". پرستوی آسمانبه نام او که برای بنده اش کافی است... چند روز است تصمیم دارم از تو بنویسم. تویی که مصداق « اشداء علی الکفار و رحماء بینهم» بودی... اما نمی دانستم چگونه می توان در این صفحه حقیر مجازی، از حقیقت روح بلند تو نوشت... امروز اما آمدم تا بنویسم. حقارت قلم را در بیان احساسم به بزرگای روح آسمانی ات ببخش...! آمده ام از تو بنویسم... آمده ام مشام جانم را از عطر نفس های تو پر کنم... آمده ام التماس دعا بگویم ... دعایی که سخت به آن محتاجم...! به اندازه تمامی نفس هایی که با خس خس از سینه زخمی ات بیرون می آید، احساس دین می کنم...! به اندازه تمام عصبی شدن هایت، تمام فریاد کشیدن هایت، و ... تمام مهربانی ات ... احساس دین می کنم...! مرا به خاطر تک تک لحظه هایی که غبار فراموشی، روحم را زمینگیر کرد ببخش... برای پرواز روحم دعا کن ای پرستو... دوکوهه...
به دوکوهه که برسی به لحظه دیدار نزدیک می شویم. صدای قلبت را می شنوی که با صدای ملائک همراه می شود. لبیک، اللهم لبیک... آنجا سرزمینی است که فقط دلدادگان حریم وصل در آن راه یافته اند و اکنون تو نیز محرم این حریم گشته ای. محرم اسرار خوبان خدا، تربت پاک دوکوهه را بر چشمهایت بگذار و نیت احرام کن... می گویند به دوکوهه که می رسی، اگر چشم دلت را باز کنی شهدا را می بینی که به استقبال تو آمده اند... دلم خیلی تنگه...:( کلیه حقوق این سایت ، متعلق به می باشد و استفاده از مطالب با ذکر نام منبع بلامانع است .
آذر 89 تا دی 90 - خون شهدا
|