آنها کیستند...!کیستند صاحبان این تربت ها که از مزارشان عطر زندگی می دمد؟ کیستند اینان که مزارشان آکنده از شمیم " لا خوف علیهم و لا هم یحزنون " است؟
کاش من هم ای شهیدان با شما می آمدم تا حریم وحی، تا پیش خدا می آمدم تا طلائیه، شلمچه، فکه و فاو آن زمان کاش من یک لحظه تا کرببلا می آمدم رمز یازهرا که شد بر آسمان جبهه ها کاش من تا قتلگاه سینه ها می آمدم تا نوای یاحسین پیچید در گوش زمان کاش من با لاله های سر جدا می آمدم بغض بگرفته گلویم، طاقت فریاد نیست کاش من تا سرزمین نینوا می آمدم این پریشانی دلم را سوخت، دارم این نوا کاش من هم ای شهیدان با شما می آمدم چگونه بیایم....!شقایق وحشی آزاده است و تعلقی ندارد.
ادامه...- چطور خوشحال باشد عاشقی که این چنین معشوقی دارد و به فراق او مبتلاست؟ - چطور بخندد تشنه ای که دریایی از آبی شیرین و زلال و خنک د رپیش دارد امابرای سیراب شدن از آن راهی نمی یابد ؟ - مولای من: - مامی خندیم اما این خنده فقط بر لبان ما نقش می بندد زیرا که در دلهای ما آتشفشانی از سنگهای گداخته حسرت نهفته است . - حسرت یک نگاه ... - حسرت سیراب شدن د ردریای چشمهایت و حسرت شنیدن سخنان حکیمانه ات . - امیدوارم هرگز نخواسته باشم به شمارش آورم اثرات محبتتان را در زندگیم , زیرا که محبت شما د رزندگی من نه تنها اثرنکرده است بلکه با روزگار من عجین شده است و گوشت و خون و پوستمان ازآن روییده است . اینکه بخواهیم از اثر چیزی در زندگیمان صحبت کنیم که بزرگترین رکن زندگی است شاید بی معنا باشد. حبیبا: چطور از اثر محبتت در زندگیم سخن بگویم و در حالی که دانه های عشقت هنگامی در قلبم کاشته شد که به من درس خداشناسی می دادی وقتی که ذرّه کوچکی بودم، در قبل از این عالم . و واضحتر بگویم . سیدی! کوچکترین تشعشع از اثرات محبتت در زندگیم متلاشی شدن همه وجودم و توجه همه قلبم و خیر دنیا و آخرت برایم . به امید آن روزی بیایی و به سرمای غربت و تاریکی جهل و زشتی ظلم خاتمه دهی . زیرا که زیبایی و خوبی جز با وجودتو معنا نمی شود . مولای من
بسم الله الرحمن الرحیم صل الله علیک یا بقیه الله فی الارض
عجب روزگاری شده چه چیزایی که از آدمی دل نمی بره نمی دونم ماها به چه چیز هایی تعلق خاطر داریم . خیلی چیزا هست که جای گفتنش نیست خیلی از این تعلق خاطر ها بعضی وقت ها اعصاب آدمی رو بهم می زنه جوری که ... ولش کن بهتره برم سر اصل مطلب .
مولایم : یکی از اثرات محبت شما در زندگی من , نه بهتر است بگویم در زندگی ما , غمی است که برپیکره روح و روانمان کشیده شده و در اعماق وجودمان نفوذ کرده است . هر عیدی که فرا می رسد بنا است که ما بخندیم ؛ خوشحال باشیم و شادی کنیم و ما نیز می خواهیم در اعیاد چنین باشیم ؛ اما چه کنیم که غیبت تو خنده را به ما حرام کرده است . سرورم : ما درخوشحالی شما خوشحالیم اما در اعماق درونمان چنان غمی نهفته است که حتی الفاظ قادر نیستند بر پیکره اش لباس شوند . یا مولای : هر روز فرخنده ای که از ایام الله فرا می رسد ما شیعیان جشن می گیریم , اما درمیان فریادهای شهدایمان و نالهای کشته هایمان و آتش ظلمهائی که از زمان شهادت مادرت فاطمه زهراء برما روا داشته اند . خوشحالیهایمان را با اشک و خون ترسیم می کنیم و با بغض فرو کشیده لب فرومی بندیم و خواهیم گفت که سرچشمه زلال امامت آنگاه در دل زمین فرو رفت که بانگ های فریاد : هل من ناصر ینصرنی , اباعبدالله علیه السلام بی جواب ماند.
آقای من : این غم همواره درون سینه های ماست تا زمانی که ظهور بفرمائی . البته چنین است که حزن جز فرآورده محبت شما نیست. سنگر_1387
مراقب قلب ها باشیدوقتی تنهاییم، دنبال دوست می گردیم کلیه حقوق این سایت ، متعلق به می باشد و استفاده از مطالب با ذکر نام منبع بلامانع است .
آذر 89 تا دی 90 - خون شهدا
|