شمس و قمربسم رب الزهرا مرغ دلم تا به هوا می رود یکسره تا کربُــبلا می رود گِـــــرد حریمـــش بزند بال و پر در دو طرف ، گنبد شمس و قمر شمسْ حسین است و قمرْ ساقی است همـــچو ســتاره ، رخِ آن باقـــی است جاده ی بین الحرمین پیش رو دل ، حرم این برود ، یا که او ؟ نــور رخِ مــــــــاه ، بتابد به دل حسِ جنون ، روی بیارد به دل آه ! که ناگاه روم سمت ماه با نگه خواهش و رویی سیاه شرح دهم حاجت خود در برش پر بزنم یکـــــسره دور ســرش رخصت از عباس بگیرم کنون پر بزنم تا حــــرم شاه خون مرقد شش گوشه مرا مرهم است چاره ی هر درد و غم و ماتم است گِرد ضریحش چو طوافی کنم دوری ام از یار ، تلافــی کنم دست دلم هست دخیل حسین سرخ ترین راه ، سَــبیل حسین کاش پذیرد که شوم نوکرش یا که کنم نوکــــری مادرش خواهم از ارباب شهیدم کند نزد خدا روی ســـفیدم کند مسافر کوچه هابسم رب الزهرا دلم هوای بقیع و مدینه دارد باز درون سینه نهفته هزار راز و نیاز دوباره بغض غریبی نشسته در آهم دوباره پیچ و خم جاده در سر راهم و اشک ها که سرازیر میشود نم نم و میهمان دو چشم است قطره ای شبنم هنوز رنگ دل آسمان کمی تار است و حال ماه وخیم است ، زار و بیمار است منم مسافر شبگرد کوچه های جنون که اشک های غریبم شده به سرخی خون هوای روضه ی مادر دوباره زد به سرم یکی به داد رسد ، چون شکسته بال و پرم خدا کند که بیاید مسافر از سفرش که انتقام بگیرد به خاطر پدرش و انتقام در و زخم سینه ی مادر و انتقام کبودیِ صورت خواهر و انتقام حسین و سر بریده ی او و انتقام حسن ، آه ! نور دیده ی او خدا کند که بیاید دلم گرفته ، خدا خدا کند که بیاید دگر مسافر ما اللهم عجل لولیک الفرج کلیه حقوق این سایت ، متعلق به می باشد و استفاده از مطالب با ذکر نام منبع بلامانع است .
مثنوی دلتنگی - خون شهدا
|