قلم شکستبسم رب الزهرا
اشک چشم، بغض گلو، صدای گرفته نمیشود که براحتی از آن گذشت، زخم وا میکند، گوشه کلبه ی احزان زانوانش را در آغوش میگیرد، دلش میگیرد، شمع میشود و می سوزد. رسم عاشقی سوختن میشود و میخورد زمین، خاکی میشود. نگاهش را به بیرون پرت میکند... صدای نوازش نسیم بروی برگ درختان ترانه ی سکوت شب را ملایم تر میکند، خوش آهنگ میشود، ای وای! برگ درختی زمین خورد، وجودش شکست... امضا
خون شهدا 92/12/28 بسم رب الزهرا اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَى الصِّدّیقَةِ فاطِمَةَ الزَّکِیَّةِ حَبیبَةِ حَبیبِکَ وَنَبِیِّکَ وَاُمِّ آتش به در زدند و دلی مادرانه سوخت
جرمــی بــه جـــز ولایت حیـــدر نداشت نه!
در گلشن رسول گل یاس خشک شد
در سـوگ سـاغـری کـه شکستند پهـلویش
هجـــده بــهار یــاس عــلی کـــرد زنــدگی
بغض حسن، نگاه تر زینب و حسین...
مادرانه سوخت... خون شهدا 92/12/27 راز تسبیحبسم رب الزهرا
هیچ وقت بعد از نماز تسبیحات حضرت زهرا را فراموش نمی کرد می گفت : " شنیده ام که نماز با تسبیحات حضرت زهرا هزار برابر نمازهای دیگر ارزش دارد " تسبیحی گِلی از خاک های گرم شلمچه برای خودش درست کرده بود عطر و بوی خاصی داشت این تسبیـح همیشـه در دستـش بـود، بـه قـول خـودش آرامشـی عجیـب داشتنـد آن دانـه هـای گِـلی ... سربند "یازهرا " را از همه ی سربندها بیشتر دوست داشت هیچکس نمی دانست چرا حسین انقدر به "مادر" تعلق خاطر دارد ... شاید یکی از دلایلش بی مادر بودن حسین بودحسین در هفت سالگی مادرش را از دست داده بـود یک روز وقتی از مدرسه به خانه برمی گشت از دور دید که خانمی با چادری پاره پاره روی زمین افتاده است و مردم همه دورش جمع شده اند همسایه ها نگذاشتند حسین مادرش را در ان حالت ببیند و حسین هم هیچوقت نفهمید که آن زن ، مادرش... بین بچه های گردان ، فقط حسین بود که صدای گرمی داشت به قول رزمنده ها ، یک پا آهنگران بود برای خودش فاطمیه بود و رزمنده ها به عشق مادر گمنام همه سربندهای" یازهرا (س) " بر پیشانی خود داشتند حسین در این ایام کمتر پیش می آمد که بخندد یا با دیگران شوخی کند همه ی بچه ها می دانستند حال حسین را یک شب روضه ی مادر که تمام شد، حسین که به پهنای صورت اشک ریخته بود ، سر به سجده گذاشت با شانه های لرزان از خدا چیزی خواست...حالا سال هاست که از خواندن آن روضه و آن فاطمیه می گذرد و همسایه ها هنوز چشم امیدشان به بازگشت حسین است شاید نمی دانند که آن شب حسین در سجده از خدا خواسته بود که هیچوقت جنازه اش برنگردد .
... : میخواهم برم ، دیگر برنگردم خون شهدا 92/12/25 رد اشکبسم رب الزهرا
مادر ، وَ باز قصه ی یک کوچه ی غریب روی ظریف یاس... خدا... دست نانجیب روی کبود و بازوی خونین و رد اشک درد دل نگفته و آرامشی عجیب آن سو حسن نشسته و بغضی به سینه اش این سو حسین و زینب و باران و بوی سیب باشد طناب کینه به دستان حیدری سوزد حبیبه پشت در و می رود حبیب روضه تمام ؟ نه ! شده طاقتم تمام مادر ، وَ باز قصه ی یک کوچه ی غریب
خون شهدا 92/12/23 بسم رب الزهرا
بوی بالی سوخته می آید از کاشانه ای چادری آتش گرفته پشت درب خانه ای بلبل از رنگ رخ گل می کشد آه و فغان شمع می سوزد ز سوز غربت پروانه ای بیت آل الله را با کین خود آتش زدند وعده گاه حضرت جبریل شد ویرانه ای چشم ساقی سوی ساغر بود اما ناگهان ریخت بر روی زمین ، خونِ دل پیمانه ای جان ساغر سوخت و جان بر لب ساقی رسید پشت دربی سوخته جان می دهد جانانه ای
خون شهدا 92/12/22 کلیه حقوق این سایت ، متعلق به می باشد و استفاده از مطالب با ذکر نام منبع بلامانع است .
اسفند 92 - خون شهدا
|