بیا با من خداحافظی کنبسم رب الزهرا
سالها که حسرت او را داشت و سوخت ، نخی از محبت و سوزنی از غصه خون شهدا 92/12/20 بسم رب الزهرا
چراغ خاموش! رفت کنار پنجره، نگاهش را گرداند، نبود که نبود... انگار قهر کرده بود، تیک تیک! ثانیه ها پشت سر هم خدا حافظی میکردند
خون شهدا 92/12/19 بال یا کریمبسم رب الزهرا آرام که شد قرآن را بوسید و گذاشت روی تاقچه وقتی دلش می گرفت فقط با خواندن قرآن آرام می گرفت پرده ی حریر را کنار زد و پنجره را به آرامی باز کرد گنجشکی را دید که دارد از سوراخ کوچک موزائیک حیاط آب می خورد باران بند آمده بود اما حیاط هنوز خیس بود داشت آب خوردن گنجشک را تماشا می کرد که ناگهان متوجه یاکریمی شد که گوشه ی حیاط افتاده بود پنجره را بست و به سرعت خودش را به یاکریم رساند چشمان یاکریم انگار پر از اشک بود بال و پرش را شاید بچه ی بازیگوش همسایه زخمی کرده بود تنش خیس خیس بود آرام یاکریم را از کنار دیوار برداشت و به اتاق برد رفت جعبه ی کفشی را که برای عید خریده بود آورد و یاکریم را درون آن گذاشت زخم بال هایش را با پارچه ای سفید بست جعبه را در فاصله ی چندمتری از بخاری گذاشت دوباره به چشمان یاکریم نگاه کرد حالا دیگر اثری از بغض در آن نبود از بس هوای آسمان در سر داشت به پرندگان تعلق خاطر پیدا کرده بود دلش می خواست از خاک دل بکند و آسمانی شود... چند روز بعد یاکریم را دید که روی تاقچه ، کنار رحل قرآن نشسته است انگار نه انگار که چند روز قبل داشت گوشه ی حیاط جان می داد با زبان بی زبان داشت می گفت : صاحب این کتاب مخلوقش را رها نمی کند حتی اگر آن مخلوق یاکریمی زخمی باشد در کنج دیوار... سالهاست از ماجرای آن روز بارانی و ان گنجشک تشنه و آن یاکریم زخمی می گذرد حالا یاکریم ها روزی یک بار مزاری را که با خط سرخ روی آن نوشته اند "گمنام" طواف می کنند...
خون شهدا 92/12/18 مرور خاطراتبسم رب الزهرا
امشب بیا و خاطره ها را مرور کن برگرد و باز از دل تنگم عبور کن
کابوس هر شبم شده فکر نبودنت شیرین بیا به خوابم و این فکر دور کن
تاریک و پر ملال شده لحظه های من خورشید وار بیا مرا عرق نور کن
بی تاب و بی قرار شدم در هوای تو با دانه ای کبوتر دل را صبور کن
من با مرور خاطره ها زنده می شوم امشب بیا و خاطره ها را مرور کن خون شهدا 92/12/16 دلتنگیبسم رب الزهرا
دلم برای خدا تنگ می شود گاهی برای وقت دعا تنگ می شود گاهی برای بــال کبــوتر برای پــروازش برای مرغ رها تنگ می شود گاهی برای سبزه و گلها، برای دشت و چمن برای مزرعه ها، تنگ می شود گاهی برای نغمه ی بلبل، برای صوت کلاغ برای بغض صدا، تنگ می شود گاهی برای نم نم باران و دانه دانه ی برف برای عطر هوا تنگ می شود گاهی برای نیمه شب و خلوت سحرگاهان دلم برای خدا تنگ می شود گاهی خون شهدا 92/12/14 کلیه حقوق این سایت ، متعلق به می باشد و استفاده از مطالب با ذکر نام منبع بلامانع است .
اسفند 92 - خون شهدا
|