مسافر بی قراربسم رب الزهرا
مسافر ، دیگر این پا و آن پا نمی کند کوله بار دلتنگی هایش را به دوش می کشد فرصتی نیست باید دست تعلقات را رها کند باید چشم دل ، به آسمان بگشاید باید زودتر برود... نذر کردم گر از این غم به در آیم روزی تا در میکـــده شــادان و غزلـخوان بروم
هوایی بغض آلود جاده ای بی همسفر آسمانی تاریک جای خالی ماه و باران چشم های مسافر شب ، شب عجیبی است... شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل کجا دانند حــــال ما سبکـــــباران ســاحل ها
امید ، تنها واژه ای است که دل مضطرش را آرام می کند لحظه ای درنگ هم نباید کرد باید تا سپیده ی صبح رفت باید نگاه مهربان خورشید را دید باید برای کبوترهای مست ، دست تکان داد باید از دل شب عبور کرد... مرا امـــــــید وصــــال تو زنده می دارد وگرنه هردمم از هجر توست بیم هلاک
دل مسافر در تب و تاب چشم های خورشید از دور تماشایی است لحظه ی وصال نزدیک است آخر شب تیره به صبح رسید اشک شوق و چشم های بی قرار مسافر السلام علیک یا اباعبدالله... به وصل دوست گرت دست می دهد یک دم برو که هـــرچه مـــــــراد است در جهان داری غم دوریبسم رب الزهرا این قدم ها ، هــوس کرببلایت دارد مرغ دل در قفس سینه ، هوایت دارد بغض ، بنشسته به کنج دل بی حوصله ام اشک هم از غم دوریت ، شکایت دارد عشق سرخبسم رب الزهرا
آنان که خط به خط ز شهادت قلم زدند از عشق سرخ خون خداوند ، دم زدند
برخاستند از دل خاک و رها شدند تا آسمان عشق پس از آن ، قدم زدند بسم رب الزهرا دنیا به اعتبار تو برپاست یاعلی نامت کلید قفل دلِ ماست یاعلی عشقت به جان خسته دلان شور می دهد مهرت علی ، به هر دو جهان نور می دهد مولای ما شدی ، دل ما بنده ی تو شد خورشید ، محو رویِ پر از خنده ی تو شد دستان مهربان تو شد سایه ی سرم جز درب خانه ی تو ، دلم را کجا برم نور خـــــداست در نگـــه مهربان تو بسته است جان دخت پیمبر به جان تو زهراترین ستاره به این آسمان تویی جان جهان فدات ، که جان جهان تویی دستم به دامنت ، نگهی کن به سوی دل امشب بیا و زنده کن این آرزوی دل یک بار تا بقیع ببر ، پای خسته ام جز تو وَ فاطمه به کسی دل نبسته ام کلیه حقوق این سایت ، متعلق به می باشد و استفاده از مطالب با ذکر نام منبع بلامانع است .
آبان 92 - خون شهدا
|