سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوشته های پارسی یار

مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اِرْحَمْنى
ذق یا علی !در آتش گرفت، چادر سوخت، در شکست…

خاک چادر مادر میکشد به سر
دست و پهلو که شکسته نیست... صورتی سوخته نیست

مادری پشت در است
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلاَّ أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ

یا نوراً کل نور
خانه ای شدی برای جوانه ی بهار

دستی به روی خاک کشیدم
ناله ی استخوان هایی که حالا با خاک یکسان بودند...

رباعی ولادت حضرت زینب س
دخت خلف حیدر کرار تویی/ الگوی زنان در صف پیکار تویی

یک نفس عمیق
از نردبان که بالا برود میشود پرید بال میدهند بام پرواز همیشه هست


دفتر شعر شهدا

دفتر شعر اهل بیت(ع)

دفتر شعر دل

آلبوم عکس خون شهدا

بسم رب الزهرا


این جمعه های بی قرار یکی یکی می آیند

یکی یکی تمام می شوند

یکی یکی می روند

و ما هم چنان پشت دیوار انتظار صف کشیده ایم برای آمدنت

و بغض های گلویمان زخمی شده اند بس که در فراقت گریبان چاک کرده اند

آه ! که قصه ی دفتر دل رو به پایان است

واژه های مضطر در تب و تابند

حرف های پریشان ، در کنج قلب قلم کز کرده اند

و حال دلنوشته ها وخیم است

شنیده ام که قرار است جمـــــعه برگردی

کدام جمعه ؟ نمی شد اشاره می کردی؟


تو را به نگاه معصوم کبوتر حرم ، دیگر برگرد

برگرد تا بال و پر بگیرم در هوایت

تا به پرواز در آیم در آسمان نگاهت

تا اسیر دام زلف سیاه و دانه ی خال رویت باشم

تا نمک گیر بام کویت باشم

برگرد دیگر...

تو را به حرمت شب های عاشقان برگرد

تو را قــسم به نمِ اشک مضطران برگرد


اگر بیایی حال آسمان خوب می شود

خورشید هر روز به زمین سلام می کند

دیگر هیچ یاکریمی در کنج دیوار حیاط ، غریبانه کز نمی کند

و قلب ماهی ها در حوض کوچک حیاط خانه نمی گیرد

اگر بیایی آفتابگردان دیگر محتاج خورشید نیست

و نیلوفر باغچه ، بی تاب و بی قرار در خود نمی پیچد

اگر بیایی به خدا حال دل ما هم خوب می شود

ای چشم خورشید از نگاهـت نورباران

شب های تاریـک دلــــــم را روز گردان





 
بروزرسانی مطلب: جمعه 92/8/10 11:39 صبح

بسم رب الزهرا


شب جمعه دلم در شور و شین است

و چشمانم غزلخوان حســــــین است


فدای تربت خوش بوی ارباب

شود آیا ببینم روی ارباب؟


کشد روی سرم دست عنایت

زند بر لوح دل مُهر شهادت


بگیرد دست های خالی ام را

ببیند او پریشان حالی ام را


که دردم را مداوا سازد ارباب

و َ وصلش در دلم اندازد ارباب


کند مهمان خوانش ، این گدا را

فدای خود کند او جان ما را


خداوندا به حق خون ارباب

مرا کن واله و مجنون ارباب





 
بروزرسانی مطلب: پنج شنبه 92/8/9 8:39 عصر

بسم رب الزهرا

 

از کوچه پس کوچه های خلوت شهر عبور کرد

نگاهی به آسمان انداخت

ابرهای سیاه دوشادوش هم آهسته می رفتند

و دست هم را به سختی می فشردند

دل آسمان عجیب گرفته بود

چند روزی می شد که از خورشید خبری نبود...

قدم هایش را محکم تر برداشت

آنقدر محکم که صدای ناله ی برگ های خشک پاییزی بلند شد

با خود زمزمه کرد فال دیشب را :

خورشـید چشـم های تو در آسـمان دل

یک روز فاش می شود این راز نهان دل

 

راز چشم های خیس او را فقط خدا می دانست

کسی از دل تنگ و دلتنگی هایش خبر نداشت

بی تابی شده بود خواب و خوراکش

بی قراری شده بود همدم شب های همیشه یلدایش

نه اینکه با کسی دمخور نباشد ، نه !  فقط کسی حال او را نمی فهمید

حال زندگی او را فقط خدا می دانست...

خــــدا از حـال این قلــب پریشـانم خبر دارد

فقط او از سکوت خیس چشمانم خبر دارد

 

زیر لب چیزی گفت

شبنم اشک در گوشه ی چشم هایش به رقص آمد

سرش را بالا گرفت

به آسمان نگاهی انداخت

حالا چشمان آسمان هم مثل چشم های او خیس بود

او لبخند زد ، آسمان لبخند زد...

شنیده بود دعای زیر باران مستجاب می شود

دستانش را به طرف آسمان دراز کرد:

یارب تو را قســــــــم به نگـــاه کـــبوتران

این خسته را ، ز درگه لطف خودت مران

انگار خدا هم لبخند زد...




 
بروزرسانی مطلب: چهارشنبه 92/8/8 1:59 عصر

بسم رب الزهرا


بقیع ، غربت دیوارها ، دلی پر غم

دوباره اشک تَر از دیده می چکد نم نم


دوباره حال و هوای دلم کمی سرد است

دوباره بغض گلویم شکسته ، پُر درد است


شب و سکوت دل آزار و این تن خسته

و بغض ، راه نفس بر گلوی من بسته


خدا کند که ببارند ابرهای سیاه

خدا کند که بیاید به آسمانم ، ماه


کسی برای دلم روضه ای نمی خواند

 ز حال و روز بدم ، هیچ کس نمی داند


بخوان برای نگاهم ، تو روضه ی مادر

بگو ز آتش و خون ، از غبار و خاکستر


ز دست بسته ی مولایمان بگو ، آری

ز خون سینه ی زهرا ، به روی در ، جاری


ز ناله ی حسن و گریه ی حسین بگو

ز دختری که شده غرق شور و شین بگو


بگو دوباره تو از قصه ی در و مادر

بگو ز پیکر بی جان دخت پیغمبر


من از شنیدن این روضه در فغان آیم

اگر که جان بدهم ، باز هم به جان آیم


فدای روضه ی مادر ، همین دو چشم تَرم

خدا کند که دهد او دوباره  بال و پرم


که پر بگیرم و تا غربت بقیع پرم

تمام هستی خود را برای او ببَرم




 
بروزرسانی مطلب: سه شنبه 92/8/7 10:8 صبح

بسم رب الزهرا


دو چشم خیس و یک قلب پریشان

نگـــاهی منتظر ، در زیر باران


هوای خاطراتم ، باز سرد است

دوباره دل شده ، دلتنگِ یاران

این روزها بوی محرم به مشام می رسد

و یاد ح س ی ن عجیب در دل بی تابم غوغا می کند

دلم شش گوشه می خواهد ،

تا تار و پود وجودم را دخیل ببندم به هر گوشه اش...

دلم یک شب تا صبح ، بین الحرمین می خواهد ،

تا مدام قدم بزنم با پای پیاده از این حرم به آن حرم...

دلم یک بغل زیارت علمدار می خواهد ،

تا حاجتم را زیر لب برایش یکی یکی بگویم و  او جواب دهد...

آه ! کاش می شد فاصله ها را برداشت

پرده ها را یکی یکی کنار زد

چشم دل را باز کرد

تمام نادیدنی ها را دید

کاش می شد...

یک دل سیر ، تماشای ضریح ارباب می خواهم

سهم من از کربلا ، شاید دلی تنگ باشد و دیده ای بارانی

این سهم کمی نیست

بی تاب کربلا بودن سهم کمی نیست

بی قرار ارباب بودن سهم کمی نیست

من این بی تابی را با تمام دنیا عوض نخواهم کرد

به خدا مجنون ح س ی ن بودن افتخار من است...




 
بروزرسانی مطلب: دوشنبه 92/8/6 6:6 عصر
<      1   2   3   4   5   >>   >
کلیه حقوق این سایت ، متعلق به می باشد و استفاده از مطالب با ذکر نام منبع بلامانع است . آبان 92 - خون شهدا