سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوشته های پارسی یار

مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اِرْحَمْنى
ذق یا علی !در آتش گرفت، چادر سوخت، در شکست…

خاک چادر مادر میکشد به سر
دست و پهلو که شکسته نیست... صورتی سوخته نیست

مادری پشت در است
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلاَّ أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ

یا نوراً کل نور
خانه ای شدی برای جوانه ی بهار

دستی به روی خاک کشیدم
ناله ی استخوان هایی که حالا با خاک یکسان بودند...

رباعی ولادت حضرت زینب س
دخت خلف حیدر کرار تویی/ الگوی زنان در صف پیکار تویی

یک نفس عمیق
از نردبان که بالا برود میشود پرید بال میدهند بام پرواز همیشه هست


دفتر شعر شهدا

دفتر شعر اهل بیت(ع)

دفتر شعر دل

آلبوم عکس خون شهدا

بسم رب الزهرا

 

از کوچه پس کوچه های خلوت شهر عبور کرد

نگاهی به آسمان انداخت

ابرهای سیاه دوشادوش هم آهسته می رفتند

و دست هم را به سختی می فشردند

دل آسمان عجیب گرفته بود

چند روزی می شد که از خورشید خبری نبود...

قدم هایش را محکم تر برداشت

آنقدر محکم که صدای ناله ی برگ های خشک پاییزی بلند شد

با خود زمزمه کرد فال دیشب را :

خورشـید چشـم های تو در آسـمان دل

یک روز فاش می شود این راز نهان دل

 

راز چشم های خیس او را فقط خدا می دانست

کسی از دل تنگ و دلتنگی هایش خبر نداشت

بی تابی شده بود خواب و خوراکش

بی قراری شده بود همدم شب های همیشه یلدایش

نه اینکه با کسی دمخور نباشد ، نه !  فقط کسی حال او را نمی فهمید

حال زندگی او را فقط خدا می دانست...

خــــدا از حـال این قلــب پریشـانم خبر دارد

فقط او از سکوت خیس چشمانم خبر دارد

 

زیر لب چیزی گفت

شبنم اشک در گوشه ی چشم هایش به رقص آمد

سرش را بالا گرفت

به آسمان نگاهی انداخت

حالا چشمان آسمان هم مثل چشم های او خیس بود

او لبخند زد ، آسمان لبخند زد...

شنیده بود دعای زیر باران مستجاب می شود

دستانش را به طرف آسمان دراز کرد:

یارب تو را قســــــــم به نگـــاه کـــبوتران

این خسته را ، ز درگه لطف خودت مران

انگار خدا هم لبخند زد...




 
بروزرسانی مطلب: چهارشنبه 92/8/8 1:59 عصر
کلیه حقوق این سایت ، متعلق به می باشد و استفاده از مطالب با ذکر نام منبع بلامانع است . دلنوشته ای برای خدا - خون شهدا