سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوشته های پارسی یار

مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اِرْحَمْنى
ذق یا علی !در آتش گرفت، چادر سوخت، در شکست…

خاک چادر مادر میکشد به سر
دست و پهلو که شکسته نیست... صورتی سوخته نیست

مادری پشت در است
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلاَّ أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ

یا نوراً کل نور
خانه ای شدی برای جوانه ی بهار

دستی به روی خاک کشیدم
ناله ی استخوان هایی که حالا با خاک یکسان بودند...

رباعی ولادت حضرت زینب س
دخت خلف حیدر کرار تویی/ الگوی زنان در صف پیکار تویی

یک نفس عمیق
از نردبان که بالا برود میشود پرید بال میدهند بام پرواز همیشه هست


دفتر شعر شهدا

دفتر شعر اهل بیت(ع)

دفتر شعر دل

آلبوم عکس خون شهدا

بسم الله الرحمن الرحیم

 

   حاج محمد اسماعیل دولابی در تعبیری زیبا از وظایف منتظران در دوران غیبت می‌گوید:

 

پدری چهار تا بچه را گذاشت توی اتاق و گفت این‌جا‌ را مرتب کنید تا من برگردم. خودش هم رفت پشت پرده. از آن‌جا نگاه می‌کرد می‌دید کی چه کار می‌کند، می‌نوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند 
یکی از بچه‌ها که گیج بود، حرف پدر یادش رفت. سرش گرم شد به بازی. یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید. 
یکی از بچه‌ها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمی‌گذارم کسی این‌جا را مرتب کند. 
یکی که خنگ بود، ترسید. نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمی‌گذارد، مرتب کنیم. 
اما آنکه زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقاش را دید از پشت پرده. تند و تند مرتب می‌کرد همه‌جا را. می‌دانست آقاش دارد توی کاغذ می‌نویسد. هی نگاه می‌کرد سمت پرده و می‌خندید. دلش هم تنگ نمی‌شد. می‌دانست که آقاش همین ‌جاست. توی دلش هم گاهی می‌گفت اگر یک دقیقه دیر‌تر بیاید باز من کارهای بهتر می‌کنم. آن بچه‌ شرور همه جا را هی می‌ریخت به هم، هی می‌دید این خوشحال است، ناراحت نمی‌شود. وقتی همه جا را ریخت به هم، آن وقت آقا آمد. 
...
ما که خنگ بودیم، گریه و زاری کرده بودیم، چیزی گیرمان نیامد. او که زرنگ بود و خندیده بود، کلی چیز گیرش آمد. زرنگ باش. خنگ نباش. گیج نباش. شرور که نیستی الحمدلله. گیج و خنگ هم نباش. نگاه کن پشت پرده رد آقا را ببین و کار خوب کن. خانه را مرتب کن، تا آقا بیاید.




 
بروزرسانی مطلب: شنبه 90/4/11 8:28 عصر

سنگر، پلاک، اسلحه، پوتین پای او

   پیچیده در تمام دوکوهه صدای او

سجاده ای به رنگ افق-رنگ لاله ها

پهن است روبروی شهادت برای او

تسبیح، عطر جبهه و سربند یا حسین

اشک، استغاثه، ندبه، دل باصفای او

تکبیر، شور و حال شهادت،خدا، بهشت

میشد خلاصه نام وفا در وفای او

عاشقتر از همیشه به پرواز بی غرور

ترکش، گلوله، سینه بی ادعای او

پل شد جلوتر از همه سردار خط شکن

خون، شوق آسمانی و حالا عزای او

ناباورانه میرود از ذهن لحظه ها

تنگ است و بی قرار دلم در هوای او




 
بروزرسانی مطلب: شنبه 90/4/11 8:51 صبح

به دوکوهه که برسی به لحظه دیدار نزدیک می شوی. صدای قلبت را می شنوی که با صدای ملائک همراه میشود. لبیک،اللهم لبیک...

آنجا سرزمینی است که فقط دلدادگان حریم وصل در آن راه یافته اند اگر تو نیز محرم این حریم گشتی تربت پاک دوکوهه را بر چشمهایت بگذار و نیت احرام کن.

می گویند به دوکوهه که می رسی، اگر چشم دلت را باز کنی شهدا را می بینی که به استقبال تو آمده اند.با هر کاروان شهیدی همراه است و برگه حضور در این وادی، حفظ خون شهیدان است. هر گاه به دوکوهه رسیدی و به خیل روندگان طریق عشق پیوستی ، آنگاه برای حج آماده شو.

اگر آن را از بالا برانداز کنی ، روبرویت زمین آسفالت بزرگی را میبینی که تعدادی ساختمان یک طبقه در ضلع شمالی و غربی آن قرار گرفته و تعدادی ساختمان پنج طبقه ، قسمت جنوبی آن را پوشانده است.آخرین ایستگاه قطار همینجا بود، بچه ها از همین جا به مناطق مختلف اعزام می شدند. اما این ظاهر دوکوهه است. دوکوهه نام آشنای همه ی رزمنده هاست ، رد پای همه ی شهیدان را می توانی در دوکوهه پیدا کنی. دوکوهه سکوی پرواز است برای آنان که تاب دنیا را ندارند و ما هم از اینجا آغاز کردیم. اینجا سردار زیاد داشت، حاج احمد متوسلیان ، حاج همت ،

 ... همت می گفت : فرمانده ای که عقب بنشیند و بخواهد هدایت کند نداریم، خودش می رفت خط مقدم، آخرش هم شد سردار بی سر خیبر.

  

بیا برویم حسینیه ی حاج همت، دو رکعت نماز بخوانیم، بیاد نمازهای پر برکت شهدای دوکوهه. شهدا و امام رازی است که آن را تو باید از دوکوهه بپرسی. اما آنقدرها هم که سید مرتضی می گوید دوکوهه ساکت و آرام نیست.وقتی ما به دوکوهه رفتیم کسی نگفت اینجا در کنار این حوض که شما وضو می گیرید، شهدایی وضو ساخته اند که امروز در کنار یاران امام حسین مقام یافته اند. کسی نگفت ادب را رعایت کنید، هنوز اینجا شهدا می آیند، هنوز دوکوهه منتظر امام زمان خویش است.اما با این حال دل و دوکوهه آن چنان با یکدیگر در تب و تاب بودند که جسمهای خاکی و ارواح غبارآلودمان نیز فهمیده بودند که اینجا خبری است.




 
بروزرسانی مطلب: جمعه 90/4/10 4:11 عصر

عشق روضه های مادر شهادت را برای آنان شیرینتر و شیرینتر می کرد...

به گمانم قبل رفتن برای هیئت مادر لحظه شماری میکردند...

حالا که رفته اند هنوز هم که هنوز هست طلب عزاداری مادر را میکنند...

چگونه هست که ما را هم سمت خودشون میکشند ...

دوست دارم زیر پای شماها مرا خاک کنند...  تنم ز ضعف چنان شد که گر بدیده خویش/چو نور جا کنم از خود هنوز پنهانم...
آنقدر درد بر آه و جانم کشیده شده که چند روزیست که مردنیم...!! چنان به رفتنم مشتاقم که نامه را بحریر عمر آخر میپیچم
به جان و غم و درد و غصه میگویم: حسنی که کامل افتاد، ایجاد میکند عشق/هر قطره اشک این شمع پروانه دگر شد

 

 


خط قلم1: نمیدونم این چند وقت چم شده که نه حواسی دارم نه میتونم درست بنویسم... موقع نوشتن هر واژه، واژه بعدی به جای دیگه سفر میکنه و چیز دیگه ای ایجاد میشه...
خط قلم2: دلم برای تمام نوشته ها تنگ شده... (این که حرف همیشگیه ولی هر دفعه تکرار میشه_ تکرار تمام تکرارهایم شیرینترین تکرارهاست)
خط قلم3: ...
خط قلم4: ...
خط قلم 4: نوک مداد تراش شده ام شکسته است، چگونه بنویسم؟


دل معشوق هم از دوری عاشق خونست/ گوش کن در غم مرغان چمن شیون گل




 
بروزرسانی مطلب: جمعه 90/4/3 11:58 صبح

بسم رب الشهدا

الذین آمنو و تطمئن قلوبهم بذکرالله تطمئن القلوب... این روزها تمنای عجیبی از خدا میکشم...
و من این لی النجاة و لا تستطاع الابک...

این سینه در حرارت سوزان خود بسوز...دیگر سراغ شعله آتش ز من مگیر..می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم...مرغی شوم به کنج قفس بسته و اسیر..
امشب هوای شعر همیشگی ام را کرده این دلم... گویا باران زده شده این دلم... از ناله های غمگسار کشیده است غم... درد عجیبی افتاده بر این دلم..

دوست دارم تابوتم باشد از جنس بلور/تا ببینم که بگیرد که بود در ساز و سور
دوست دارم تا ببینم از نقاب شیشه ای/ حال دوستان چون شود از این سفر به راه دور
دوست دارم تا بدانم تابوتم بر شان کیست/که مرا به دوش کشد و که براندم به زور
دوست دارم تابوتم را قفل و زنجیرش کنند/در میان سنگ های قبر زود دستگیرش کنند
تا اگر دل باز هوای معشوقش نمود/ تا بخواهد او بجنبد زود دستگیرش کنند
دوست دارم بر مزارم سنگ بسیار آورند/ تا که دل جنبید ز جا با سنگ تدبیرش کنند
آرزو دارم که دل از سینه ام بیرون زند/ تا ببینند عاشقان و جمله تفسیرش کنند
من بخواهم قبر خویش در گوشه ویرانه ای/ تا ویرانه نشینان با دعا تطهیرش کنند

اللهم عجل...




 
بروزرسانی مطلب: سه شنبه 90/3/31 12:35 صبح
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
کلیه حقوق این سایت ، متعلق به می باشد و استفاده از مطالب با ذکر نام منبع بلامانع است . آذر 89 تا دی 90 - خون شهدا