بسم رب الزهرا
به سمت بهار میدود پاها ولی گاهی میخورد زمین عین خیالش که نمیشد، انگار درد را نمیفهمد... راستی گفتم درد! نه اشتباه شد، اصلاح میکنم " انگار خوشش می آید" می داند دستی از آسمان بلندش میکند تمام احساسش را جمع میکند به سمت گلستان روانه میکند... همه جا یکپارچه سفید است و اما... سرخی خون شهید است که خودنمایی میکند حالا همه چی کامل شد... افتادن دست گرفتن شهادت . . . همین وقت خداحافظی است دنیا کلیه حقوق این سایت ، متعلق به می باشد و استفاده از مطالب با ذکر نام منبع بلامانع است .
همه چی کامل شد - خون شهدا
|