خدای بقیعبسم رب الزهرا قدم زند دل من ، بین کوچه های بقیع دوباره سر بگذارم به خاک پای بقیع من و دو چشم تر و بغض های نشکسته خدا کند که ببخشد مرا ، خدای بقیع تار و پود چادر مادربسم رب الزهرا ای ماه من ! بتاب که دل ، تنگ یار شد بغضش شکست و خسته از این روزگار شد سهم نگاه منتظرم ، قطره قطره اشک باران هم از قرار غمم ، بی قرار شد
از بس که اشک ریختم از دوری نگار چشمان ابری ام ، بخدا تارِ تار شد
یک تار و پود چادر مادر ، مرا بس است من که دلم به داغ یتیمی دچار شد
بال و پر شکسته ی من درد می کند وقتی که در هوای دلم رهسپار شد
هر شب نگاه ابری من سوی آسمان... ای ماه من ! بتاب که دل ، تنگ یار شد مسافر کوچه هابسم رب الزهرا دلم هوای بقیع و مدینه دارد باز درون سینه نهفته هزار راز و نیاز دوباره بغض غریبی نشسته در آهم دوباره پیچ و خم جاده در سر راهم و اشک ها که سرازیر میشود نم نم و میهمان دو چشم است قطره ای شبنم هنوز رنگ دل آسمان کمی تار است و حال ماه وخیم است ، زار و بیمار است منم مسافر شبگرد کوچه های جنون که اشک های غریبم شده به سرخی خون هوای روضه ی مادر دوباره زد به سرم یکی به داد رسد ، چون شکسته بال و پرم خدا کند که بیاید مسافر از سفرش که انتقام بگیرد به خاطر پدرش و انتقام در و زخم سینه ی مادر و انتقام کبودیِ صورت خواهر و انتقام حسین و سر بریده ی او و انتقام حسن ، آه ! نور دیده ی او خدا کند که بیاید دلم گرفته ، خدا خدا کند که بیاید دگر مسافر ما اللهم عجل لولیک الفرج هلهله ی عشقبسم رب الزهرا گل بریزید علی داماد است نو عروس عرب امشب شاد است آسمان گشته ستاره باران برق شادی به نگاه یاران روی لب های نبی لبخند است و خدا شاد ، از این پیوند است باغبان بذر شعف می پاشد باز باران محبت بارد گل مهر است به قلب حیدر نور عشق است به چشم ساغر مصطفی عاقد و شاهد ، اکنون شور و شادی به دلش گشته فزون دست ساقی است به این دست رسول آن یکی دست به دستان بتول عقد را خواند نبی با دل خویش هر دو دست خودش آورد به پیش دست زهرا به علی داد ، کنون عشق در هلهله افتاد کنون قافیه های بی قراربسم رب الزهرا باز شب جمعه و دلواپسی باز غم در به دری ، بی کسی دل شده بیتاب گل یاس ، آه باز ، شده نازک و حساس ، آه روی لبم روضه ی میخ در است روضه ی پرپر شدن مادر است روضه ی جان دادن یار علی روضه ی او... دار و ندار علی قلب قلم باز گرفت از غمش آه ! که بیتاب شد از ماتمش قافیه ی شعر ، شده بی قرار حال ردیف است کنون زارِ زار مثنوی ام باز سیه پوش شد باز به تنگ آمد و خاموش شد چشم حروف است کنون اشکبار آه قلم ! از غم او خون ببار شب های جمعه مرغ دلم عجیب هوای بقیع می کند... هوای مادر... کلیه حقوق این سایت ، متعلق به می باشد و استفاده از مطالب با ذکر نام منبع بلامانع است .
مهر 92 - خون شهدا
|