دست به دامان آسمانبسم رب الزهرا پشت دیوار فاصله ها نزدیک بوته های دلتنگی درست رو به روی لانه ی کبوتران بی قرار نشسته است به انتظار... دلش بی تاب از جدایی نگاهش خیس و مضطر و دستانش لرزان... سر می گذارد روی شانه ی تنهایی چشم می پوشد از این دنیای هزار رنگ و به آسمان می اندیشد... چادری سیاه بر سر آسمان لبخند ماه نگاه روشن ستاره ها و خورشید مهربان که به خوابی عمیق فرو رفته است... باید دست زمین را رها کند تا دست به دامان آسمان شود و دست ماه و خورشید را محکم بگیرد آه ! تا از دست نرفته ، باید دست به کار شود... باید دل بکند از این دلبستگی ها..... بسم رب الزهرا شور و شعفی بپاست در این وادی دل های فرشتگان ، قرینِ شادی لب های محمدِ تقی (ع) خندان است آمد به جهان ، کنون امام هادی (ع) وعده ی آسمانبسم رب الزهرا در هوَست جان دگر گرفته ام از نگهت دو چشم تر گرفته ام وعده ی آسمان نمی دهی چرا آه ! دوباره بال و پر گرفته ام قدر تو را شناختم ، از آن جهت مصحف عشق را به سر گرفته ام آتش وصل تو ز بس سوختنی است سوختم از غمت ، شرر گرفته ام وجود من همچو کویر خشک بود از گل روی تو ثمر گرفته ام از نفس افتاده شدم ز دوری ات در هوَست جان دگر گرفته ام بسم رب الزهرا ماجرای دل من باز شنیدن دارد به خدا دوری ام از قافله دیدن دارد دل من یکسره بیتاب حریم عشق است سالیانی است که محتاج کریم عشق است قصه ی دوری ام از یار شنیدی آیا ؟ عاشق خسته و بیمار ، تو دیدی آیا ؟ جاده ی هجر و بلا هست و دل در به درم کاش از این معرکه یک شب به سلامت گذرم بروم دست به دامان رضا گردم من جان و تن باشم و قربان رضا گردم من سر سجاده ی سبزم بنشینم تا صبح لطف و مهر و کَرَم از یار ببینم تا صبح دامن لطف رضا و نگه پر طلبم دست خالی من و ذکر رضا روی لبم ناگهان از نگهم پرده کنار اندازد نگه لطف به این عاشق زار اندازد آقا ، به جان مادرت بار دگر راهم بده... در لابه لای تسبیحبسم الله الرحمن الرحیم
باید گذشت و رفت... رفت به دور دست ها، به ته آسمانها یا ایتها النفس المطمئنة ارجعی الی ربک راضیة مرضیة فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی
خودم را در لا به لای دانه های ذکر تسبیح گم میکنم تا آرام شوم... از نو جان بگیرم کلیه حقوق این سایت ، متعلق به می باشد و استفاده از مطالب با ذکر نام منبع بلامانع است .
مهر 92 - خون شهدا
|