سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوشته های پارسی یار

مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اِرْحَمْنى
ذق یا علی !در آتش گرفت، چادر سوخت، در شکست…

خاک چادر مادر میکشد به سر
دست و پهلو که شکسته نیست... صورتی سوخته نیست

مادری پشت در است
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلاَّ أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ

یا نوراً کل نور
خانه ای شدی برای جوانه ی بهار

دستی به روی خاک کشیدم
ناله ی استخوان هایی که حالا با خاک یکسان بودند...

رباعی ولادت حضرت زینب س
دخت خلف حیدر کرار تویی/ الگوی زنان در صف پیکار تویی

یک نفس عمیق
از نردبان که بالا برود میشود پرید بال میدهند بام پرواز همیشه هست


دفتر شعر شهدا

دفتر شعر اهل بیت(ع)

دفتر شعر دل

آلبوم عکس خون شهدا

بسم رب الزهرا


تنها سه بهار از عمرش گذشته بود

دردانه ی مادر بود و نور چشمان پدر

شیرین زبانی اش قند در دل عمو عباس آب می کرد

شده بود مایه ی آرامش برادرش علی اکبر

گویا خواهری را از عمه زینب به ارث برده بود...

که ماهرانه برای علی اصغر خواهری می کرد

خلاصه بگویم رقیه یک پا زهرا بود برای خودش...

مـیوه ی باغ حسین بن علی با غم و درد

پای تاول زده اش را به پــدر داد نشـــان



به خدا سه ساله ی کربلا دل کوچکش طاقت آن همه درد نداشت

گلویش پذیرای آن همه بغض سنگین نبود

صورتش تاب سیلی دستان سرد عدو را نداشت

و پاهای بی جانش...

آتش که به دل سوخته ی بلبل بابا زدند

دامنش هم سوخت...

معجر از سرش کشیدند

بر سرش فریاد زدند

اصلا یتیم نوازی بلد نبودند نامردان مرد نما...

خرابه ، دختری بی جان ، سر بابا کنار او

به پایان آمده دیگر ، خـــــــدایا انتظـــار او


لب های کوچک و ترک خورده اش دیگر تاب باز شدن نداشت

دستان نحیفش جان نداشت

بابا نبود که موهای پریشان دخترش را شانه بزند

بابا نبود که نازِ نازدانه اش را بکشد

رقیه مدام بهانه ی بابا می گرفت

بدجور دلتنگ بابا حسین بود

سر بابا  که آمد ، دخترک آرام گرفت و برای همیشه رفت...





 
بروزرسانی مطلب: چهارشنبه 92/8/15 10:56 صبح

بسم رب الزهرا


غم برادر ، از پا در می آورد خواهر را

تار به تار ، موهایش را سفید می کند

مضطر می کند دلش را

بارانی می کند آسمان نگاهش را

می شکند کمرش را

و رمق از پاهایش می گیرد..

زینب را ، غم حسین اینگونه از پا در آورد

زینب ، دار و ندارش حسین بود

زندگی اش حسین بود

با ذکر حسین لب باز می کرد

با یاد حسین نفس می کشید

با عشق حسین زندگی می کرد...

بــرادر می رود مـــنزل به مــنزل

وَ زینب ماند و یک دنیا اســـــارت


حسین ، قوت قلب زینب بود

رمق پای خواهر بود

نور چشم عمه ی سادات بود

حسین رفت و نماز زینب شکسته شد

حسین رفت و کمر زینب شکست...

مثل وقتی که عباس رفت و کمر حسین شکست

اِنْکَسَرَ ظَهری وَ قَلَتْ حیلَتی...

کمر حسین شکست از غم برادر ، و کمر زینب هم..

دستی به کمر دارد و دستی به سر خویش

این خانم دلخسته همان زینب کـبری است؟

 

حالا خواهر است و مهلا مهلا گفتن... برادر است و رفتن و دل بریدن...

خواهر است و بوسه بر زیر گلوی برادر ، به بهانه ی عمل به وصیت مادر

بوسه بر بغض گلوی برادر...

خواهر است و قتلگاه و  سر بریده و تن عریان و منزل به منزل اسارت و...

خواهر است و صبر و صبر و صبر...

آه ! به خدا غم برادر از پا در می آورد خواهر را...




 
بروزرسانی مطلب: سه شنبه 92/8/14 11:36 صبح

بسم رب الزهرا


دلـــم دارد هــوای کـــوی یاران

وَ دائم چشم هایم سوی یاران


همان یاران ، که از اینجا گذشتند

هـمان هایی که دیگــر برنگـشتند


به لب هاشان فقط ذکر خدا بود

به دل هاشان ، امیدِ کــربلا بود


شـــــهادت  بود  تنـــها  آرزوشــان

و بغضی سرخ و خونین در گلوشان


نمـــاز شــب به سنگــر بود برپا

فـــــراری می شدند از دار دنیا


غــمِ عباس در چشمانشان بود

حسین بن علی در جانشان بود


علی اکبر شدند و پر کشیدند

به سوی چـــادرِ مادر ، دویدند


همان چادر که خونین بود و خاکی

نشـانِ عاشقی ، خوبی ، وَ پاکی


یکی دستش جدا شد مثل عباس

تنش آتش گرفت همچون گل یاس


یکی خون از  گلــویش بود  جـاری

یکی هــــم اربا اربا گــشت ، آری


خــدایا کن نگه دســـتان ما را

فدا کن بهر دینت ،  جان ما را


مگیر از قلـب ما ، حُب ولایت

بزن بر جانمان ، مَهر شهادت





 
بروزرسانی مطلب: دوشنبه 92/8/13 11:26 صبح

بسم رب الزهرا


حسینه ی دل را آب و جارو می زنم

کتیبه ی  عزا را به دیوار سینه ام می کوبم

پرچم یا حسین را بر سر درِ قلبم نصب می کنم

و چشم هایم را برای عاشورایی دیگر آماده می کنم...

عطش دارم ، خیلی وقت است تشنه ی چای روضه های ارباب شده ام

بغض های پنهان در گلویم روی هم رسوب شده اند

باید این بغض ها را در همین محرم یکی یکی بشکنم

باید خودم را وقف ارباب کنم

وقف سر بریده و تن عریان و بی کفن او...

جــــان و دل و تمـــام وجودم فـــــــــدای تــو

ای صاحب مکان و زمان ، عشق من حسین


من اشک هایم را نذر چشم های عباس کرده ام

و دست هایم را هم...

من از علی اصغر شرم دارم اگر نتوانم برای امام زمانم سربازی کنم

و تا همیشه مدیون بدن اربا اربای علی اکبرم

من و نمازهای ایستاده ام تا ابد وامدار نماز نشسته ی عمه ی ساداتیم

و من و پاهایم خجالت زده ی دختر سه ساله ی اربابیم

آری من تا همیشه مدیون ح س ی ن هستم...

یک کربلا و یک سرِ از تن جدای عشق

غرق خجالتم بخدا ، ناخــــــدای عشق


یا ح س ی ن ! خودت باید بگیری این دست های خالی را

و ناخدایی کنی برای این دل طوفان زده

و روزیِ چشم هایم کنی اشک های روضه ات را

خودت باید دستی به سر یتیم محرم بکشی

من محرم ها یتیم تو و یتیم مادر تو ام

آخر محرم بوی فاطمیه می دهد..





 
بروزرسانی مطلب: یکشنبه 92/8/12 3:57 عصر

بسم رب الزهرا


دلتنگی ، این روزها سر به سرم می گذارد

بغض ها ، گلویم را به بازی گرفته اند

قطره های اشک ، دست از سر چشم هایم بر نمی دارند

شده ام مثل همان کبوتری که کودکان بازیگوش بال و پرش را شکستند

و درست انتهای کوچه ای بن بست رهایش کردند...

یک آســـمان آبــی و آرامـــم آرزوســـت

بال و پرم شکست ، ولی بامم آرزوست


دوست دارم جلد شانه های تو باشم

من حسرت دست های تو را دارم

گدای بام تو هستم ، کمی برایم دانه بریز...

بگذار تا همیشه نمک گیر مهربانی های تو باشم

تا همیشه کبوتر آسمان چشم های تو باشم

من آشــــــــیان ندارم بـال و پـــرم شکــــــسته

یک بغض سرد و سنگین در قلب من نشسته


من از این فاصله ها دلگیرم

تا بام تو... آسمان  آسمان ، پرواز باید کرد

بگذار دوباره بال و پر بگیرم به گرد گنبد طلایی ات

یک بار دیگر مرا میهمان دانه های ریخته در صحن و سرایت کن

به بال و پر زخمی ام رحم کن

تو را به آسمان سرخ کربلا ، بالِ پرواز بده تا بار دیگر کربلایی شوم...




 
بروزرسانی مطلب: شنبه 92/8/11 4:56 عصر
<      1   2   3   4   5   >>   >
کلیه حقوق این سایت ، متعلق به می باشد و استفاده از مطالب با ذکر نام منبع بلامانع است . آبان 92 - خون شهدا