بسم رب الزهرا
در کنار جاده ی تنهایی ام
کوله بار بغض بر دوشم
قطره های اشک در چشمم
آسمان ابری و بارانی است
غیبت خورشید طولانی است...
تک درخت سرو گشته قامتش خم ، از غم دوری
غم به قلب یاکریم مهربانی لانه کرده
برگ های نسترن از دوریِ نرگس پریشانند...
باغ های زندگانی رنگ و بوی سرد و تکراری گرفته
یک نفس محتاج رنگ آبی فیروزه ای... محتاج رنگ آسمانم...
نه هوای پر گرفتن
نه نسیم مهربانی
نه کسی که دست های سرد ما با وسعت گرمای دستش انس گیرد
یک نفر باید بیاید تا غم و رنج من و این روزها پایان بگیرد
یک نفر باید بیاید از سفر
از سمت مشرق
یک نفر که از تبار یاس و از نسل بهار است
آنکه نامش سال ها در دفتر دل ثبت گشته
یک نفر باید بیاید تا غم دوری ما پایان بگیرد...
خون شهدا 93/10/8