امید کاروانبسم رب الزهرا علم بر دوش و ساقی سوی دریا وَ چشم کودکان بر مشــک سقا عطش بر جان طفلان ، حمله ور شد نگاه آب از این غصه ، تَر شد تمام کودکان ، چشم انتظارند ولی انگار قدری بی قرارند عمو ، تنها امید کاروان است دلش دریاست ، چشمش آسمان است یکی گهواره می جنبانَد ، انگار وَ لالاییِ غم ، می خوانَد انگار لالا لالا ، بخواب آرام جانم منم مثل تو هستم ، تشنه کامم لالا لالا گلم گردیده خسته عمو عباس رفته ، برنگشته... علمدار حسین و نهری از آب علی اصغر شده نالان و بی تاب دو دستش پُر شد از آب گوارا ولی خالی نمود آن را به دریا پر از آب گوارا کرد ، مشکش چکید از شوق و شادی ، قطره اشکش سوار اسب شد با مشک پر آب علی از تشنگی گردیده بی خواب... که ناگه تیر بر چشم عمو خورد گل یاس حسین از غصه پژمرد دو دستش از بدن ناگه جدا شد وَ مشکش پاره ، از جور و جفا شد امید کودکان نومید گردید از این غصه ، غمین خورشید گردید دل اهل حرم خون شد از این درد وَ پشت کوه را این غصه خم کرد کلیه حقوق این سایت ، متعلق به می باشد و استفاده از مطالب با ذکر نام منبع بلامانع است .
مثنوی ، نذر مشکِ ساقی - خون شهدا
|