بسم رب الزهرا گهواره ای کوچک ، درونش بود اصغر دائم تکان می داد آن را ، دست مادر او نور چشمان حســین بن علـی بود شش ماهه ای سرباز ، آه ! الله اکبر گاهی در آغــوش پدر ، گاهــی برادر گاهی سرش بر روی دوش گرم خواهر لالاییِ عمه به وقت خواب اصغر لالاییِ تلخ غـــــــــم دُخت پیمبر لالاییِ فرق علی ، محراب خونین لالاییِ غصب فـــــدک ، لالاییِ در سرباز شش ماهه به روی دست باباست از تشنگی جان می دهد ، این یاس پرپر تیر سه شعبه بر گلوی کوچکش ، وای دارد جدا می گردد از جسم علی ، سر
حالا رباب است و خیال اینکه روزی... گهواری ای کوچک ، درونش بود اصغر کلیه حقوق این سایت ، متعلق به می باشد و استفاده از مطالب با ذکر نام منبع بلامانع است .
غزل ، نذر سرباز شش ماهه ی کربلا - خون شهدا
|