دل طوفان زدهبسم رب الزهرا ذکـــر حســین باز کند قـفـــل بســته را مرهــم شود هـر آیـنه قلب شکســته را بر کشــتی نجــات بُود چشــم دل که تا ساحل رساند این تنِ طوفان نشسته را
چشم امیدم به سمت کشتی نجات توست ارباب این روزها طوفان روزگار ، روزگارم را در هم پیچیده است چون تو ناخدایی می خواهم تا ناخدایی کند در این دریای پر تلاطم تا این دل بی سامان را به ساحل برساند تا این دست های خالی را بگیرد... چشم دل من این روزها به سوی دست پر مهر توست بیا و برای این قلب نا آرام کشتی نجات باش بگذار التیام بگیرند این زخم های کهنه... بگذار طعم شیرین آرامش پس از طوفان را بچشند این چشم های مضطرب بگذار این قدم ها برسند به سرزمین تو و این دل طوفان زده برسد به ساحل کربلا... هوای وصلبسم رب الزهرا من در هوای وصل ، نفس می کشم حسین بــاور مکـن که پا پــس می کـــشم حســین مــــــرغ دلــــم به شـــوق تـو پــرواز می کـند تا حســـرتت مــیان قفـس می کـشم حسین دیوار فاصله ها را با دستان مهربان خودت خراب کن بگذار این چشم های بارانی روی خورشید ببینند بگذار این قدم ها سرگردانِ بین الحرمین باشند بگذار بال و پر بزنم گرد گنبد تو... گنبد او... دست نوازش بکش بر سر یتیمی دلم راهم بده ارباب می خواهم زندگی را چند روز در حریم تو زندگی کنم می خواهم نفس بکشم در هوای وصلت و ضربان قلبم را با عشق سرخ تو تنظیم کنم تو را به همان چادر خاکی کوچه های بنی هاشم قسم رخصت دیدار بده ارباب رنگ و بوی زمین دارد از پا در می آورد این بنده ی دل شکسته را بگذار بوی سیب حرم نفسی دوباره به این نیمه جان دهد تو را به دل مضطر زینب... کلیه حقوق این سایت ، متعلق به می باشد و استفاده از مطالب با ذکر نام منبع بلامانع است .
شعر و دلنوشته - خون شهدا
|