محراب عشقبسم رب الزهرا کربلا هرشب سکـــوتم را هــوایی می کند پای دل را تا ضریحی سرخ ، راهی می کند می کِشد قلب مرا تا گوشه ی شش گوشه اش خانه ی ویران دل را غــــم زدایی می کند مرغ جـــــان پر می زند بر گِرد بام گـنبدش چشم دل دارد نگاهی می کند بر مرقدش می زند بر دامـنش دســت توســـل دائما کاش دســتم را بگیرد ، کـاش ننماید رَدش کاش در محراب عشق و خون زند دل دست و پا کاش باشد مرهــــم دلخستگی هـــــایم ، خدا کاش من هــــم در مسیر ســـــرخ او راهی شوم کاش یک شب جـــــان دهــم بر روی خــاک کربلا حسرت حرمبسم رب الزهرا قسم به چشم پر از اشک ابرهـای بهـار که چشـم من ز فـــراقت هــنوز می بارد هنوز دست نیازم به سمت دامـن توست هنوز مـــرغ دلـــــم حســـــرت حرم دارد قســم به آبی آرام آســــمان ، امشـــب ســتاره ها هــمه از دوری ات پریشــانند نشسته بغض غریبی به قلب زخمی ماه فرشـــــته ها همه از حـال من خبر دارند قســـم به بال و پر آن کــبوتـر کـــوچـک که خواب هر شب من ، دیدن حرم باشد تمــــام جـــان و تـن من فــــدای تو ارباب تمـام جان و تن من اگـر چـه کــــم باشد قســــم به بغض غریبانه ی گلــوی زمـان گــرفته آینـه ، زنگــــار غـــم از این هـجران بگو که وصـــل تو کی می شود نصیب دلم رسد دو دست کـــــویرم به دامــــن بـاران؟ کلیه حقوق این سایت ، متعلق به می باشد و استفاده از مطالب با ذکر نام منبع بلامانع است .
شعر دلتنگی - خون شهدا
|