بسم رب الزهرا بوی دود و آتش و خون از مدینه می رسد چشم دل واکن زنی با زخم سینه می رسد صورتش نیلوفری و قامتش همچون کمان یار هجده ساله ای دارد هوای آسمان ماجرای کوچه و سیلی ز خاطر رفتنی است؟ داستانِ آتش و میخ در آیا گفتنی است؟ من نمی دانم که در کوچه چه بر زهرا گذشت دستِ مجنون بود بسته، سخت بر لیلا گذشت یک نفر گوید : که مادر بود و چشم مجتبی از همان جا گشته غربت اسم و رسم مجتبی نیمه شب تشییع شد چون قامت نیلوفرش زینب از داغ یتیمی ریخت خاکی بر سرش دائما تکرار می شد در دلش حرفی عجیب کربلا و بوسه بر زیر گلوی یک غریب ناگهان افتاد چشمانش به سمت آن غریب شد مدینه از برایش کربلا با عطر سیب پیش رویش خواهری مضطر به دنبال حسین می زند بر سینه و بر سر به دنبال حسین... رفته مادر زیر خاک و مانده تنها دختری دختری که می کند حالا پس از او مادری
خون شهدا 92/10/16 کلیه حقوق این سایت ، متعلق به می باشد و استفاده از مطالب با ذکر نام منبع بلامانع است .
شعر ، نذر بانوی بی نشان و دختر مضطرش - خون شهدا
|