|
|
آب و آیینه آیینه... آب... چقدر نفس شمردم... نفسم تنگ است... هنوز از هوای شما سیر نشده ام... این شهر هوایش طعم گناه دارد... |
از کودکی رسم و رسوم عزاداری آموخت مادرم سینه میزنم، گریه میکنم برای مادرِ مادرم گریه ی مادر به روی صورتم خوش آمد گوارا تر از شیر مادر است گریه برای مادرِ مادرم |
|
|
|
|
چشم گریان را در لابلای سربند های نام تو گم میکنم تار میبینم... حال دلم خوش نیست... خودم را دست نسیم آنجا داده ام... انگار مجنون نسیمی است که با سربند ها عشق بازی میکند |
و باز چَشم ... گره خورده ی واژه ی ام الشهدا ما که از روضه ی ام الشهدا مدهوشیم عید بی عید فقط رخت عزا میپوشیم ... این رخت کفن من خواهد شد، دنیا بدانید! |
|
|
|
|
جان دلم بیا غریب افتادم... پیرشدم مادر... چادرم خاکی، پاره... عیبی نیست... فقط بیا، آخر عمرم رسیده مادر... داغ سینه ی مادر تازه شد مادری به سمت قتلگاه نشسته!!! مادر شهید شد... |
دستی به سر، پایی برهنه... بغضی در گلو، آهی شکسته دستش تسبیح می اندازد اما... می لرزد... نفس بریده طاقت دنیا ندارد خدایا... زخم و دردش فریاد میزند... ای مادر.... |
|
|
|
علی اکبر هایی که رفتند و حالا علی اصغر شدند فدایی دردانه ی خدا، حضرت زهرا شدند... این است روایت عشق ز درد دَر و دیوار، عمود بودند و افق شدند... |