سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوشته های پارسی یار

مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اِرْحَمْنى
ذق یا علی !در آتش گرفت، چادر سوخت، در شکست…

خاک چادر مادر میکشد به سر
دست و پهلو که شکسته نیست... صورتی سوخته نیست

مادری پشت در است
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلاَّ أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ

یا نوراً کل نور
خانه ای شدی برای جوانه ی بهار

دستی به روی خاک کشیدم
ناله ی استخوان هایی که حالا با خاک یکسان بودند...

رباعی ولادت حضرت زینب س
دخت خلف حیدر کرار تویی/ الگوی زنان در صف پیکار تویی

یک نفس عمیق
از نردبان که بالا برود میشود پرید بال میدهند بام پرواز همیشه هست


دفتر شعر شهدا

دفتر شعر اهل بیت(ع)

دفتر شعر دل

آلبوم عکس خون شهدا

بسم رب الزهرا


قبل از اعزام جبهه بنا داشت که از خانواده شهدا دیدار کنه، اون موقع عضو کادر سپاه بود
بخاطر وجود منافقین اجازه نداشتن که لباس سپاه رو بپوشند
وقتی برای دیدار خانواده شهدا آماده میشد، لباس سپاهی خودش رو توی ساکی می گذاشت و نزدیک خانه شهید که میشد می پوشید و با اون لباس وارد منزل میشد...
وقتی رفت جبهه از دوستانش خبر اومد که شهید شده... تو فکه شهید شده
12 سال چشم انتظار بودم... کی پسرمو میارن...
خواب دیده بودم که روی خاک ها دارم راه میرم که زمین پر از جواهرات تکه تکه شده بود، می رفتم دونه دونه جمع می کردم و بلند میگفتم اینها همش مال منه ... از خواب پردیم...
گفتم میاد
بالاخره اومد
میخوام بدونم کی بوده که این استخوان های پسرم رو از دل خاک بیرون کشیده که دستها و پاهاشو ببوسم...

روزی اومد و گفت مادر فرش ها رو جمع کن و موکت بنداز، متوجه منظورش شدم، بهم گفت عزیر کسی رو در نظر داری
گفتم دختر عموت، همه چی هم آماده هست، فقط یک آیینه و شمعدان کمه... خوشحال شد، گفت ممنون عزیز، وقتی از مرخصی برگشتم انشاالله کارهارو هماهنگ میکنیم...
اما رفت...
برنگشت...

مادر شهید سید محمد الحسینی


 
- - - -
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
قلم نوشت:
الهی درک شهادت را بر ما بفهمان و ما را از پیروان راه شهدا قرار ده
و در آخر شهادت را نصیبمان کن

هیچی ازم نمونه...

 




 
بروزرسانی مطلب: جمعه 92/5/11 2:40 عصر
کلیه حقوق این سایت ، متعلق به می باشد و استفاده از مطالب با ذکر نام منبع بلامانع است . رفت، دامادی پسرم رو ندیدم - تفحص استخوان های پسرم - خون شهدا