سکوت ساحلبسم رب الزهرا
جمعه ها... ندبه... من و دلتنگی... وَ غروبی مبهم... جاده ای طولانی که شده خیره به آن چشمانم آسمان باز دلش بغض گرفته ، ابری است جای خورشید نشسته است یکی تکه ی ابر که نه می خندد و نه میل به باران دارد... موج بی تاب تر از هر روز است عطش افتاده به جان دریا... و سکوت ساحل... باز هم غم به دل ماهی ها... ناگهان شیهه ی رعد و زمین می لرزد ابرها می ترسند ، بغضشان می شکند... چشمشان می بارد تب باران و تن خشک کویر بوی احساس و گل نیلوفر یک نفر می آید... او که نامش "مهدی" است... خون شهدا 93/11/12 کلیه حقوق این سایت ، متعلق به می باشد و استفاده از مطالب با ذکر نام منبع بلامانع است .
انتظار فرج - غروب جمعه - خون شهدا
|