*بسم رب الزهرا*
و دوباره عددی تکرار شد...
مثل هر سال...
و مثل همیشه به اینجا که میرسد قلم طاقت رقصیدن ندارد، دلم تاب ندارد... نفسم سنگین است، دل من رود آرام ندارد... همگی در خروشند و مانند همیشه جان من طاقت دوری ندارد...
*مــــــادر...*
هدیه ی من باشد اجابت دعای روز آخرتان برای من.

ت: ته کوچه بن بست است، کوچه هم مثل من در سکوتش پر از دلتنگیست، سالهاست که خودش را آب و جارو میکند...
و: و ویرانه نشینان را طلب برای دعا کردن میکنم...
ل: لاله پرپر شده است به زیر پایت مادر... من خار... با همه ی بدی ای که دارم قول میدهم پاسبان خوبی باشم...
د: دیگر دوایی نیست بر زخم دلم، جز دیدار یار...
آمد...