بسم رب الشهدا
الذین آمنو و تطمئن قلوبهم بذکرالله تطمئن القلوب... این روزها تمنای عجیبی از خدا میکشم...
و من این لی النجاة و لا تستطاع الابک...
این سینه در حرارت سوزان خود بسوز...دیگر سراغ شعله آتش ز من مگیر..می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم...مرغی شوم به کنج قفس بسته و اسیر..
امشب هوای شعر همیشگی ام را کرده این دلم... گویا باران زده شده این دلم... از ناله های غمگسار کشیده است غم... درد عجیبی افتاده بر این دلم..
دوست دارم تابوتم باشد از جنس بلور/تا ببینم که بگیرد که بود در ساز و سور
دوست دارم تا ببینم از نقاب شیشه ای/ حال دوستان چون شود از این سفر به راه دور
دوست دارم تا بدانم تابوتم بر شان کیست/که مرا به دوش کشد و که براندم به زور
دوست دارم تابوتم را قفل و زنجیرش کنند/در میان سنگ های قبر زود دستگیرش کنند
تا اگر دل باز هوای معشوقش نمود/ تا بخواهد او بجنبد زود دستگیرش کنند
دوست دارم بر مزارم سنگ بسیار آورند/ تا که دل جنبید ز جا با سنگ تدبیرش کنند
آرزو دارم که دل از سینه ام بیرون زند/ تا ببینند عاشقان و جمله تفسیرش کنند
من بخواهم قبر خویش در گوشه ویرانه ای/ تا ویرانه نشینان با دعا تطهیرش کنند
اللهم عجل...