اشک های تب داربسم رب الزهرا
چشم دل را می بندم و با کوله بار بغض هایم مسافر کوی تو می شوم با اینکه قدم هایم را آهسته بر می دارم اما میان راه گاهی زمین می خورم شوق دیدن حرمت ، طاقت از این دل بی قرار برده است بیابان در بیابان... عطش عشق تو بر جانم آتش می زند ، اما من این تشنگی را دوست دارم عشق سرخ تو سال هاست خواب را از چشمان آلوده ام ربوده زیر لب زمزمه می کنم نام زیبایت را... ح س ی ن... بی اختبار به خاک می افتم و سجده می کنم در مقابل معبودی که عشق آتشین تو را در دلم نهاده است این دل کوچک شده خانه ی عشق اربابی بزرگ ، چون تو... اشکهایم قطره قطره بر تن خشک خاک می افتد تن خاک می سوزد از تب این اشک ها... قطره ها... سرم را از خاک بر می دارم ، ناگهان گنبد طلایی تو را در مقابل چشمانم می بینم از شدت اشتیاق نفس هایم بریده بریده می آیند و می روند قلبم در سینه آرام و قرار ندارد چشم هایم بی اختیار می بارند و من دست هایم را به نشانه ی ادب بر سینه ام می گذارم و می گویم: صلی الله علیک یا اباعبدلله السلام علیک یابن رسول الله السلام علیک یابن امیرالمومین السلام علیک یابن فاطمه الزهرا... ناگهان عطر سیب... عطر یاس... بوی عطر چادر مادر... کاش هرگز از این خواب بیدار نشوم...
خون شهدا 93/1/23 کلیه حقوق این سایت ، متعلق به می باشد و استفاده از مطالب با ذکر نام منبع بلامانع است .
اشک های تب دار - خون شهدا
|