طراوت بارانبسم رب الزهرا باد ، طوفان ، دوباره توده ی ابر آسمان در فــراق می سوزد نیست خورشید و باز هم گنجشک چشم خود را به آسمان دوزد کوچه باغ از نبودن خورشید شده تاریک و بی صفا انگار کودکان گرم بازی اند اما توی خانه ، کنار یک دیوار پیچک و نسترن چه غمگینند سایه افتاده بر سر آن ها سایه ی ابرهای سرخ و سیاه سایه ی ابرهای باران زا قطره قطره از آسمان بارید نم نم باطــراوت باران ناگهان غنچه ای شکوفا شد خنده شد بر لب همه مهمان کودکان در حیاط و کوچه و باغ غرق تفریح و شوق و شادی و شور یک نفر با صدای گرمی گفت: بعد باران ، دوباره تابد نور ابرهـــا تا غــروب باریدند غصه از قلب آسمان شد دور صبح فردا رسید چون خورشید شد جهان غرق مهربانی و نور خون شهدا 92/12/4 کلیه حقوق این سایت ، متعلق به می باشد و استفاده از مطالب با ذکر نام منبع بلامانع است .
طراوت باران - خون شهدا
|