بسم رب الزهرا ردی از زخـم ها به روی تنش چشم هایش مدام می بارند روزهایش چقدر تکراری است لحظه هایش تبِ جنون دارند آسمانش گرفته و ابری است اثری هم که نیست از خورشید ولی آهسته گفت حرفی را شاید از حــال آسمان پرسید حـال خــوبی ندارد امـا او شده دلــواپـس کــبوتـرهــا سرسجــاده اشـک می ریزد دست هایش دوباره سمت خدا ناگــهان ابرهــا ترک خوردند اشکــشان ریخت بر سر دنیا باز هم عطر عشق جاری شد خنده هایی نشست بر لب ها خون شهدا 92/11/27 کلیه حقوق این سایت ، متعلق به می باشد و استفاده از مطالب با ذکر نام منبع بلامانع است .
عطر عشق - خون شهدا
|