بسم رب الزهرا مثل موج دریا بی قرار و بی تاب قایق تنهایی بر تن آب ، روان... تک و تنها بودم بغض هایم همه در کنج گلو زندانی آسمان از سر احساس نگاهی به دل بی تب و تابم انداخت چشم خورشید از این غم خون شد طاقت دیدن این درد نداشت رفت و در پشت دو ابر ، بی صدا پنهان شد ابرها باریدند تا دل شب شاید... نفس ماه گرفت ، قامتش خم شد از این اندوه نیمه شب شد اما ابرها گریانند بی امان می بارند... ناگهان نام خدا را بردم و دلم شد آرام ابرها خندیدند آسمان آبی شد وَ کبوترها از شوق ، پر و بال زدند چشم خورشید هویدا شد از پشت دو ابر کوچک قاصدک ها همه می رقصیدند از شادی... شکر بسیار که حالا دیگر رد اندوه نمانده است بر این قلب پر از احساسم همه جا بوی خدا پیچیده است... خون شهدا 92/11/21 کلیه حقوق این سایت ، متعلق به می باشد و استفاده از مطالب با ذکر نام منبع بلامانع است .
رقص قاصدک - خون شهدا
|