بسم رب الزهرا مثل یک روز زمستانی سرد تک و تنها شده ام یخ زده احساسم بغض در کنج دلم پنهان است... دانه ی کوچک برف بر تن خشک درخت یاکریم از سرما به خودش می لرزد چشم گنجشک کمی بارانی است سرفه های مادر... حال خورشید گمانم خوش نیست شده غیبت هایش طولانی ابرها هم حتی اشک غم می ریزند از غم دوری آن... دل من تنگ شده تنگ خورشید و نگاه مهرش تنگ دستانی گرم تنگ آواز قناری شاید تنگ آن قاصدک سرگردان که برایم خبری می آرد تنگ پرواز کبوترهایی که به رقص آمده اند دل من تنگ بهار است خدا... خون شهدا 92/11/15 کلیه حقوق این سایت ، متعلق به می باشد و استفاده از مطالب با ذکر نام منبع بلامانع است .
چشم گنجشک - خون شهدا
|