شیرین ترین خواب مادربسم رب الزهرا حسین هدیه ی ارباب است ، این را بارها به این و آن گفته بود صدای زنگ خانه را که شنید چادرش را به سر کشید و به سمت در رفت در را که باز کرد حسین را دید با همان لبحند همیشگی قبل از اینکه سلام کند با شطینت خاصی گفت: جون حسینت بذار برم بی بی ! بی بی ابروهایش را درهم کشید و گفت: سلامت کو بچه جون؟! چند ماهی می شد که حسین از مادرش می خواست که اجازه بدهد برود کربلا اما مادر دلش راضی نبود . می گفت : تو هدیه ی اربابی ، بعد از ده سال تو را از او گرفتم حالا می خوای منو بذاری و بری؟ به تنهایی ام رحم کن حسینم... حسین خندید و گفت : بی بی نمی رم که بمونم بابا برمی گردم مثل همه ی زائرا ! اما مادر گوشش به این حرف ها بدهکار نبود ، باز هم حرف خودش را می زد با صدای الله اکبر از خواب بیدار شد چشمش خیس بود ، انگار ساعت ها گریه کرده بود حسین را دید که سر سجاده نشسته است و شانه هاش آرام آرام تکان می خورد کمی نزدیک تر شد و شنید که زیر لب زمزمه می کند : اللهم ارزقنی زیارة الحسین علیه اسلام دستش را گذاشت روی شانه ی حسین و گفت : کربلایی حسین دعات مستجاب شد ! .......... حالا چندسالی می شود که حسین برای همیشه کربلایی شده ، اما هنوز کسی از ماجرای خواب آن شب مادر خبر ندارد خوابی که اذن دخول حسین به حرم ارباب بود ، اذن شهادتی سرخ خوابی که شیرین ترین خواب مادر بود... خون شهدا 92/11/12 کلیه حقوق این سایت ، متعلق به می باشد و استفاده از مطالب با ذکر نام منبع بلامانع است .
شیرین ترین خواب مادر - خون شهدا
|