غیبت خورشیدبسم رب الزهرا امان از بغض هایی که راه گلو را سد کرده اند امان از قطره هایی که چشمانت را به بازی گرفته اند امان از رازهای پنهان در سینه امان از حرف های نگفته... امان از واژه های گریزان از صفحه ی سفید کاغذ... امان از غزل نیمه تمام شاعری که سر بر شانه ی نیمکت تنهایی گذاشته و به غروب غم انگیز پاییز زل زده است امان از دلِ برگ های بی رمق و نیمه جانی که زیر پای عابران به تدریج جان می دهند امان از نگاه کبوتری که کنج قفس کز کرده و تنها آرزویش ، آسمان است... امان از آفتابگردان هایی که از غم دوری خورشید سر به زیر انداخته و آه از نهادشان بلند است امان از پنجره ی نیمه بازی که چشم به راه نسیم نشسته است تا شاید حال وهوای خانه را عوض کند امان از جگر خونین اناری که دانه هایش یکی یکی از دستان مادربزرگ در کاسه ی سفالی می افتد امان از ناله ی آسمان... از نم نم اشک ابرها... از غیبت خورشید... آه ! امان از غیبت خورشید... امان از این همه امان اما خوب می دانم که... روزی که طلوع عشق باشد خـورشـــید ز پشــــت ابر آید بی تاب نباش ای دل ای دل یک روز قـــــرار و صـــــبر آید کلیه حقوق این سایت ، متعلق به می باشد و استفاده از مطالب با ذکر نام منبع بلامانع است .
غیبت خورشید - خون شهدا
|