دلتنگ آفتاببسم رب الزهرا آسمان شاید همدرد ترین رفیق چشم های من باشد به خصوص آسمان ابری پاییز دل من که می گیرد خورشید قهر می کند و ابرها گریه می کنند... چکاوک دیگر شور آواز ندارد و کبوتران شاید شوق پرواز... کوچه باغ زندگی خالی می شود از عبور رهگذران برگ های خشک و بی جان در حال احتضار هستند بیچاره درخت کوچک انار... قلب زمین به درد می آید از این همه دلتنگی از این همه فشار... این روزها دلم لک زده برای اردیبهشت برای شکوفه های درخت انار برای خورشید مهربان آسمان حیاطمان برای شب نشینی من و ماه... و تنگ ماهی قرمزی که یادگار سفره ی هفت سین است دلم برای باران بهاری تنگ شده است برای آب های شفا بخش نیسان برای رنگین کمان چشم های آسمان... این روزها دلم می گیرد از بی رحمی بادها از قدم های سنگین عابران پیاده بر قلب ضعیف برگ های خشک از غیبت طولانی خورشید از شب های بی ستاره... من این روزها دلِ خوشی از دست پاییز ندارم از بس که سر به سر شاخه های لرزان گذاشته است از بس که به بازی گرفته دل روزگار را آه ! چقدر دلتنگ آفتابم... کلیه حقوق این سایت ، متعلق به می باشد و استفاده از مطالب با ذکر نام منبع بلامانع است .
دلتنگ آفتاب - خون شهدا
|