آفتاب عشقبسم رب الزهرا یک شب طـــــوفانی و یک آسمان سوگـــوار یک نیســــــتانْ زخــــم ، اما یک دل امٌــیدوار یک نفر از سمت مشرق می رسد از جنس نور آفــتاب از دوری اش بی تاب هست و بی قــرار ابر و باد و ماه و خورشید و فلک در حسرتش مـوج و ماهی در دلِ دریا همه چشــم انتظـار بغض هایی در گلو کز کرده اند از دوری اش چشـم هایی خیره بر در مــانده تا دیـدار یار روزهـــای زرد پایــیزی به آخــــر می رسـد می رودند از از یادها تا می رسد فصل بهار صبح یک جمعه طلوعِ مهر از سمت خداست می رسد از نسـل یاسِ مهربانی ، یک سوار دست های گرم خورشید است در دستان او می کشد دســت نوازش روی قلــب روزگـــار آفتاب عشق می خواهم که تا آخر رسد... یک شـب طــــوفانی و یک آســمان سوگـوار کلیه حقوق این سایت ، متعلق به می باشد و استفاده از مطالب با ذکر نام منبع بلامانع است .
آفتاب عشق - خون شهدا
|