دستانِ خالی شببسم رب الزهرا نه اینکه ثانیه هــا از نبودنت خـوابند برای آمدنت ، جمعه جمعه بی تابند چه جمعه ها که گذشت و نیامدی از در شدم سرود جدایی و درد را ، از بَر به بغض های نفس گیر در گلو سوگند نبودنت زده جان مرا به غم پیوند قسم به آینه ها بی تو شهر دلگیر است هوای زندگی ام سرد ، نه ! نفس گیر است تو را به گیسوی آشفته ی زمان برگرد تو را به حـــق دعـــای کبوتران برگرد خودم ، وَ چشم پر اشکم فدایتان مولا که نذر کرده ام اکنون برایتان مولا... تمام زندگی ام نذر روزِ آمــدنت وَ سرمه ی نگهِ من ، غبار پیرهنت بگیر بال و پرم را که وقف تو کردم ز راه عشق تو یک لحظه بر نمی گردم ردم مکن ز درِ خویش ، بی نوا هستم تو پادشاه ترینی و من گدا هستم دو چشم خواهش دل خیره در نگاه شماست و دست خالی شب ها به سمت ماه شماست در این سکوت و در این شب که آسمان تار است دو چشم مضطر یک تکه ابر بیدار است وَ تکه ابر ، گمانم که بی قرار شماست بیا بیا که جهانی در انتظار شماست کلیه حقوق این سایت ، متعلق به می باشد و استفاده از مطالب با ذکر نام منبع بلامانع است .
دستانِ خالی شب - خون شهدا
|