قحطی عشقبسم رب الزهرا بوی سوختن می آید بوی سرخ شهادت بوی سنگین سیلی بوی آوراگی بوی اسارت... مولای من ! نمی دانم کدام مصیبت برای شما دردناک تر است نمی دانم بلور اشک هایتان به هنگام خواندن کدام روضه شکستنی تر است نمی دانم داغ کدام شهید بر دل شما زخم بیشتری گذاشته است نمی دانم... اما می دانم که این روزها شال عزا بر گردن انداخته اید... و مدام زیر لب روضه ی کربلا می خوانید و کاسه ی چشمانتان یکسره از اشک لبریز است یابن الحسن ! خدا صبرتان دهد... من و چشم هایم این روزها بیشتر انتظار شما را می کشیم انتظار منتقم خونِ ح س ی ن را انتظار منتقم سیلی صورت دخترکی سه ساله را انتظار منتقم گلوی پاره پاره ی سربازی شش ماهه را انتظار شما را... پس کی تمام می شود این انتظار و شما از پشت پرده ی غیبت بیرون می آیید سال هاست فریاد هل من ناصر ح س ی ن در گوش زمان پیچیده است یکی باید بیاید و لبیک بگوید و انتقام سر بریده را بگیرد انتقام مشک و دست علمدار را انتقام چادر خاکی را و انتقام بدن اربا اربا را ... چشمانمان یعقوب وار به جاده ی انتظار خیره شده است و از غم نبودنتان به چاه ظلمت افتاده ایم به خورشید نگاهتان قسم روزهایمان همچون شبی تاریک است قحطی عشق هجوم آورده بر دل روزگار محتاج یوسفی زهرایی هستیم شما را به شهید کربلا دیگر برگردید... کلیه حقوق این سایت ، متعلق به می باشد و استفاده از مطالب با ذکر نام منبع بلامانع است .
قحطی عشق - خون شهدا
|