مثنوی شهادتبسم رب الزهرا دلـــم دارد هــوای کـــوی یاران وَ دائم چشم هایم سوی یاران همان یاران ، که از اینجا گذشتند هـمان هایی که دیگــر برنگـشتند به لب هاشان فقط ذکر خدا بود به دل هاشان ، امیدِ کــربلا بود شـــــهادت بود تنـــها آرزوشــان و بغضی سرخ و خونین در گلوشان نمـــاز شــب به سنگــر بود برپا فـــــراری می شدند از دار دنیا غــمِ عباس در چشمانشان بود حسین بن علی در جانشان بود علی اکبر شدند و پر کشیدند به سوی چـــادرِ مادر ، دویدند همان چادر که خونین بود و خاکی نشـانِ عاشقی ، خوبی ، وَ پاکی یکی دستش جدا شد مثل عباس تنش آتش گرفت همچون گل یاس یکی خون از گلــویش بود جـاری یکی هــــم اربا اربا گــشت ، آری خــدایا کن نگه دســـتان ما را فدا کن بهر دینت ، جان ما را مگیر از قلـب ما ، حُب ولایت بزن بر جانمان ، مَهر شهادت کلیه حقوق این سایت ، متعلق به می باشد و استفاده از مطالب با ذکر نام منبع بلامانع است .
مثنوی شهادت - خون شهدا
|