بغض های زخمیبسم رب الزهرا این جمعه های بی قرار یکی یکی می آیند یکی یکی تمام می شوند یکی یکی می روند و ما هم چنان پشت دیوار انتظار صف کشیده ایم برای آمدنت و بغض های گلویمان زخمی شده اند بس که در فراقت گریبان چاک کرده اند آه ! که قصه ی دفتر دل رو به پایان است واژه های مضطر در تب و تابند حرف های پریشان ، در کنج قلب قلم کز کرده اند و حال دلنوشته ها وخیم است شنیده ام که قرار است جمـــــعه برگردی کدام جمعه ؟ نمی شد اشاره می کردی؟ تو را به نگاه معصوم کبوتر حرم ، دیگر برگرد برگرد تا بال و پر بگیرم در هوایت تا به پرواز در آیم در آسمان نگاهت تا اسیر دام زلف سیاه و دانه ی خال رویت باشم تا نمک گیر بام کویت باشم برگرد دیگر... تو را به حرمت شب های عاشقان برگرد تو را قــسم به نمِ اشک مضطران برگرد اگر بیایی حال آسمان خوب می شود خورشید هر روز به زمین سلام می کند دیگر هیچ یاکریمی در کنج دیوار حیاط ، غریبانه کز نمی کند و قلب ماهی ها در حوض کوچک حیاط خانه نمی گیرد اگر بیایی آفتابگردان دیگر محتاج خورشید نیست و نیلوفر باغچه ، بی تاب و بی قرار در خود نمی پیچد اگر بیایی به خدا حال دل ما هم خوب می شود ای چشم خورشید از نگاهـت نورباران شب های تاریـک دلــــــم را روز گردان کلیه حقوق این سایت ، متعلق به می باشد و استفاده از مطالب با ذکر نام منبع بلامانع است .
بغض های زخمی - خون شهدا
|