حال پریشانبسم رب الزهرا شب جمعه دلم در شور و شین است و چشمانم غزلخوان حســــــین است فدای تربت خوش بوی ارباب شود آیا ببینم روی ارباب؟ کشد روی سرم دست عنایت زند بر لوح دل مُهر شهادت بگیرد دست های خالی ام را ببیند او پریشان حالی ام را که دردم را مداوا سازد ارباب و َ وصلش در دلم اندازد ارباب کند مهمان خوانش ، این گدا را فدای خود کند او جان ما را خداوندا به حق خون ارباب مرا کن واله و مجنون ارباب کلیه حقوق این سایت ، متعلق به می باشد و استفاده از مطالب با ذکر نام منبع بلامانع است .
حال پریشان - خون شهدا
|