بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به قطعه قطعه های روی زمین کربلا
باید گذشت و رفت... رفت به دور دست ها، به ته آسمانها
ولی نه!
بگذار کمی بنشینم، روبروی خودم، برای خودم
خلوتی کنم با خودم، خدا را بخواهم... برای خودم
پهن کنم سفره دلم را برای او، دانه دانه ی بغض ها را مرتب بچینم کنار هم، به نوبت برایش بگویم... بنویسم، برای او...
اشک!
نه! اشک را کنار گذاشته ام، حالش خوب نبود، شکسته بود... خسته بود
درد را صدا میزنم که بگوید از حال دلم
در ذهن قلم صدای عجیبی پیچید... چه میگوید؟!! چه مینویسد؟!!!
غم های مرا اگر به بغض میدادند، بر روی گلو نشانی از بغض نبود
نقطه.
سر خط _______________________________________
خط هم حالش خوب نیست، همه را تنها رفت بدون نفس های من، بی واژه... بحال خودش بود
باشد...
در خلوت خودم برای خودم با خدا... سکوت خواهم کرد
بی صدا ولی پر از فریاد
یا ایتها النفس المطمئنة ارجعی الی ربک راضیة مرضیة فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی
خودم را در لا به لای دانه های ذکر تسبیح گم میکنم تا آرام شوم... از نو جان بگیرم