بغض های رسوب شدهبسم رب الزهرا
در قایقِ تنهایی نشسته چشمش را به موج های بی قرار دوخته با نوک انگشتانش آب های نیلی را نوازش می کند نگاهی به آسمان می اندازد حال ابرها خوش نیست بی تاب تر از همیشه ، چهره اشان در هم فرو رفته نمی دانست چه رازی است بین چشمان او و آسمان... که هر وقت آسمان ابری می شد ، چشمان او شروع به باریدن می کرد... اشک های شور... آب های شور... عجب نمک گیرند این اشک ها... همین اشک ها بودند که در بین الحرمین به داد دلش رسیدند این اشک ها اگر نمی آمدند ، بغض های رسوب شده... بغض های رسوب شده در گلو راه نفسش را می بستند و... عجب نمک گیرند این اشک ها... قایق دور تر و دورتر می شود انگشتانش روی تن لرزان دریا کشیده می شوند اشک های شور دلتنگی قطره قطره به آب های شور دریا می پیوندند و غم دوری از یار همچنان روی سینه اش سنگین می کند... کاش یکی به دادش برسد... کلیه حقوق این سایت ، متعلق به می باشد و استفاده از مطالب با ذکر نام منبع بلامانع است .
بغض های رسوب شده - خون شهدا
|