بابا! تمام عمر من است
قلم در دستانم بی قراری میکند همانند ، طفل شیر خواره ای از سینه ی مادر جدایش کرده باشند قدر عافیت دستم می آید ... چقدر راحت میشود نوشتن وقتی دل هوای نوشتن داشته باشد و دستان طالب باشند حتی زمانی هم که دستان یاری نکند کافی است دل بخواهد ، کنار امدن با دستان راحت میشود ، کمی که التماسش را بکنی رام میشوند و به سازی که برایشان کوک کردی میرقصند اما امان ... امان از روزی که دستهایت برای نوشتن بی قرار باشند ... له له بزنند ... التماست کنند ... اما دل مدارا نکند... نمیشود که نمیشود... هزار حرف نگفته که برای روی کاغذ اوردنشان بی تابی ... تب میکنی ... اشک میریزی ... اما باز دل انگار که سینه ی دلم خس خس میکند.... کند میزند.... مرا صدا میکند صدایش از پشت پنجره می اید... در باز میشود و قلم پرنده میشود.... میپرد... می افتد... نوکش شکسته بود وقتی دلم آه کشید سوخت.... آه کشید دستم می لرزد... چشمم تار میشود... چندیست برای او مینویسم... حبس میشود... آب میشود.... انگار قسمت از نگفتن است خیالی نیست.... دستم را به آغوش پدرانه ای میکشم که روزی دخترکی گفت: بابا! تمام عمر من است.... دلم برای دلم تنگ میشود وقتی کنار من است ولی جای دیگر است
کلیه حقوق این سایت ، متعلق به می باشد و استفاده از مطالب با ذکر نام منبع بلامانع است .
بابا! تمام عمر من است - خون شهدا
|