بسم رب الزهرا
دل من قصه ی دیگر گوید قصه ی چادر مادر گوید قصه ی فاطمه و قصه ی در قصه ی غصه ی چشمان پدر قصه ی آتش و خاکستر و دود قصه ی درد دلِ یاس کبود قصه ی بغض حسن ، اشک حسین قصه ی آه و غم و شیون و شین... قصه ی زاریِ طفلان علی قصه ی سوختن جان علی قصه ی غسل شب و بازوی یار قصه ی اشک علی بر روی یار قصه ی نیمه شب و مادر و خاک قصه ی تشییع یک پیکر پاک قصه ی حیدر و تنهایی و درد قصه ی بی کسی و غصه ی مرد... قصه ام باز به پایان نرسید باز این قطره به باران نرسید خون شهدا 93/1/12 بسم رب الزهرا این پست روایت دلتنگی است... روایت سرزمین خاک و خون... روایت استخوان هایی که سالهاست زیر خاک پنهانند... خون شهدا 93/1/12 شوق شهادتبسم رب الزهرا
با قلب پُر گلایه و زار و نزار و تنگ رفتم به شهر یاس های کبود رنگ
رفتم کنار خاک و شدم غرق آسمان محو ستاره های درخشانِ بی نشان
آنجا قدم قدم همه جا عطر سیب بود بر لب دوباره آیه ی اَمٌَن یُجیب بود
سربند و چفیه بود و پلاک و... دو قطره اشک پوتین و رد عشق به خاک و... دو قطره اشک
شال عزا و روضه ی مادر... دو قطره اشک بغض نگاهِ مضطرخواهر... دو قطره اشک
از هر طرف نسیم خداوند می وزید وقتی صدای ناله ای از دور می رسید
مابین آسمان و زمین فاصله نبود دیگر میان این دل خسته ، گِله نبود
آنجا دلم هوای بقیع و مدینه داشت سنگر هنوز خاطره هایی به سینه داشت...
آرام شد دلم ، دلِ تنگم قرار یافت در خاک هم نشانه ای از انتظار یافت
حالا منم وَ شوق شهادت به جان من یارب قبول کن که نباشد نشانِ من
یارب مرا به راه حسینت شهید کن در نزد مادرش ، تو مرا روسفید کن خون شهدا 93/1/6 عکس: 93/1/4 یک نفس تا عشقبسم رب الزهرا
امشب از چشم قلم ، غم می چکد روضه ی مادر ، گریبان می درد خون شهدا 93/1/1
بعد نوشت : انشاالله تا ساعاتی دیگر عازم سرزمین عشق هستیم، سرزمینی که خاکش خون است و استخوان لطف داوربسم رب الزهرا
خون شهدا 92/12/29 کلیه حقوق این سایت ، متعلق به می باشد و استفاده از مطالب با ذکر نام منبع بلامانع است .
فروردین 93 - خون شهدا
|