سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوشته های پارسی یار

مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اِرْحَمْنى
ذق یا علی !در آتش گرفت، چادر سوخت، در شکست…

خاک چادر مادر میکشد به سر
دست و پهلو که شکسته نیست... صورتی سوخته نیست

مادری پشت در است
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلاَّ أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ

یا نوراً کل نور
خانه ای شدی برای جوانه ی بهار

دستی به روی خاک کشیدم
ناله ی استخوان هایی که حالا با خاک یکسان بودند...

رباعی ولادت حضرت زینب س
دخت خلف حیدر کرار تویی/ الگوی زنان در صف پیکار تویی

یک نفس عمیق
از نردبان که بالا برود میشود پرید بال میدهند بام پرواز همیشه هست


دفتر شعر شهدا

دفتر شعر اهل بیت(ع)

دفتر شعر دل

آلبوم عکس خون شهدا

بسم رب الزهرا

برای او...

قلم به دست گرفتــــم که از خودم بنویســـم
ز قصــه های پــــــر از غصــــه ی دلم بنویسم

ز آسمان نگاهـی که خیـــره مانده به دریـــــا
ز قایقی که کنون
گشتــه دور هم ، بنویســم

ز روزهای جدایــــی و روزهــــــای رسیــــــدن
ز جـــاده ها و عبورش ، ز پیچ و خــم بنویسم

ز ابرهـــای پر از بغض آسمـــــان دو چشــمم
ز دســت های تمنــای خستـــه ام بنویســـم

ز خـاطرات شب و روز و لحظه لحظه ی عمرم
ز درد و حسـرت و آه و فغـان و غمم بنویسـم

در این هـوای نفس گیر و این غروب پر از غـم
قلــم بـه دسـت گرفتم که از خـودم بنویســم
 

 




 
بروزرسانی مطلب: چهارشنبه 92/3/29 6:5 عصر

بسم رب الزهرا

عرض تسلیت به مناسبت سالروز رحلت حضرت امام خمینی(ره) و گرامیداشت یاد و خاطره شهدای قیام 15 خرداد

از نور سخن گفت و خورشید ترسیم نمود
از قطره گفت و دریای اسلام به رخ کشید
از شمع گفت و ...
خودش سوخت همچو شمع
...
میگویند روح خدا، به خدا پیوست
پرواز کرد و رفت
لب به سخن وا میکرد
ع،ش،ق
می آموخت به ما
به قامت الف استوار
سین، لام،الف، میم
فقط میگفت: اسلام
...
وجودش از خدمت بود

آنچه بر ما به یادگار گذاشت:
"آنی که لازم است این است که ما خدمت گزار اسلام باشیم
همه مسئولین یک وجهه میخواهند،  وجهه ای که ما میخواهیم
خدمت به ملت، خدمت به اسلام است"

و حالا فردا روزی به سوگ او سیاهی به تن میکنیم و دست بر دست برادران مومن به دست بوسی امام میرویم
فریاد میکشیم.... ما این پرچم را به اقتدار نگه خواهیم داست و تا آخرین قطره خونمان را فدای این انقلاب و
رهبرمان حضرت امام خامنه ای مدظلله العالی فدا خواهیم کرد.

لبیک یا خمینی

لبیک یا خامنه ای

 

 




 
بروزرسانی مطلب: دوشنبه 92/3/13 8:57 عصر
نظر

خط شب

موضوع :

بسم رب الزهرا

 

قلم! گفت که خسته ام از نوشتن، کمی بمیران مرا... میخواهم تمام شوم

رفته بودم سراغش
آرام بود
آهسته نزدیکش شدم، دستی به غنچه زخم هایش کشیدم
حس نکرد
چشمانش با وزیدن نسیم به داخل اتاقش باز کرد
چشم در چشم
...

با دلش حرف میزد، با نگاهش میخندید
انگار خوب میدانست چه حالی دارم
دل تو دلم نبود؛ شروع کردم

حاجی...
دیگه نفسهام نفس نداره
بغضم سنگینه
چشمم خسته

حرفی ندارم، همین ها حرفهای امروز من...
نگاهش کردم... نگاهم کزد... حرف زد
مثل نوشته ای با جوهر بی رنگی

 

حرفی میان من و او




 
بروزرسانی مطلب: دوشنبه 92/3/6 12:31 صبح
کلیه حقوق این سایت ، متعلق به می باشد و استفاده از مطالب با ذکر نام منبع بلامانع است . خرداد 92 - خون شهدا