یا هــــو قلم در تلاطم دستانم میلرزد و واژه ها یم در حسرت پناه گرفتن در آغوش بی انتهایت بی خواب مانده اند آه هایم یک به یک ستون شده اند تا آسمان ِ ترک برداشته ی دلم را نگه دارند چشمانم مسافر گشته اند و هر صبح و شام در طلبت نماز اشک به جا می آورند دسته دسته اشکهایم ، چکه چکه نیاز را روانه ی ایوان مطلا میکند بغض های به گلو مانده ام چاه های مدینه را التماس میکنند چاه هایی که چون ستون فقرات زمین اینگونه سنگینی غم جهان را متحمل شده اند در چشم چاه تو را طواف میکنم گویی حیات من به آب همین چاه گره خورده حیات آب به تو حیات تو به مادرم زهرا ... دلم چون قاصدکی رها شانه به شانه ی تنهایی سوار بردلتنگی هایم با کوله باری از غم بر روی شانه هایش کوچه های کوفه را جست و جو میکند حیران مانده ام مدام امواج بی قراری هایم را به سقف آسمان دلم میکوبم شاید رها شود بشکند ... چگونه میتوانم با انگشت دانه ای در جان واژه هایم اقیانوس وجود تو را پیمانه کنم طوفان واژها در قلم شکست بغضی که مانده بود در حرم شکست ...
بعد نوشت: به شمع بگویید سوختن فقط برای او نیست ...
کلیه حقوق این سایت ، متعلق به می باشد و استفاده از مطالب با ذکر نام منبع بلامانع است .
تیر 92 - خون شهدا
|