سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوشته های پارسی یار

مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اِرْحَمْنى
ذق یا علی !در آتش گرفت، چادر سوخت، در شکست…

خاک چادر مادر میکشد به سر
دست و پهلو که شکسته نیست... صورتی سوخته نیست

مادری پشت در است
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلاَّ أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ

یا نوراً کل نور
خانه ای شدی برای جوانه ی بهار

دستی به روی خاک کشیدم
ناله ی استخوان هایی که حالا با خاک یکسان بودند...

رباعی ولادت حضرت زینب س
دخت خلف حیدر کرار تویی/ الگوی زنان در صف پیکار تویی

یک نفس عمیق
از نردبان که بالا برود میشود پرید بال میدهند بام پرواز همیشه هست


دفتر شعر شهدا

دفتر شعر اهل بیت(ع)

دفتر شعر دل

آلبوم عکس خون شهدا

بسم رب الزهرا

 

نگاه خیره ی من رفته سمت خودم، وقتی که درد ها آیینه ام می شود
وقتی که رنگ کبود نقش می زند به روی زخم
وقتی که آه...
باید بی خیال آه شوم، سینه ام درد می کند
سراغ دلم می روم باز بغض همیشگی
باز روضه ی خواهر برادری...
این روز ها رد اشک ها عجیب سرخ تر می شود
این پیاله صبر هم پر تر می شود
این روز ها بهانه ی غریبی می گیرد دل
زیاد معطل نمی کنم حرف ها را
اما، این روز ها غریبوار می گرید دل
گاهی خواهر خسته ی کرب و بلا را بهانه می کند
گاهی اشک خون را برای برادرش روانه می کند
گاهی سکوت تمام سر و پایش را می گیرد
گاهی صدای شکستن بغض می آید...
بغضی که از مدینه شروع شد تا بحال
بغضی که از نامردی این روزگار
بغضی که هر روز کنار بالین واژه ها نشسته است
بغضی که نقطه نقطه ی حرف ها را شکسته است
این ماجرای دل و آه و بغض من هم حالش خوش نیست
تکلیف خودش با خودش مشخص نیست
روضه می خواند برای خودش این روز ها
ز خواهر خسته و افتاده به روی خوار ها
ز خواهر بی معجر و دست و صورتی سوخته
ز خواهر بی برادر که داغ برادر به سینه دوخته
ز خواهر غریبی که غریبوار می گرید
زخواهر  که گاه گاهی از صبر ، دهان خود را می گیرد
ز خواهر که هنگام وداع لطمه کرد و غش کرد
زخواهر کرب و بلایی...
آرام می گویم...
میان و تیغ و شمشیر کنار برادر غش کرد
هزار شمشیر زدند به روی جسم برادر
هزار هزار شمشیر نشست به روی دل خواهر
...
باز سراغ آه همیشگی رفته ام آه...

پیش رویش خواهری مضطر به دنبال حسین
می زند بر سینه و بر سر به دنبال حسین...

قلم نوشت: حال نوشته ام خوب نیست... مثل حال خودم خراب است خراب
دلم تنگ است
از خدا صبر می خواهم
واصبر و ما صبرک الا بالله




 
بروزرسانی مطلب: شنبه 92/10/21 10:36 عصر

بسم رب الزهرا


آسمان دارد به دل یک بغض خیس و بی شکیب

نم نم باران بخواند آیه ی اَمٌَن یُجیب


چشم ماه و آفتاب از انتظارت تار شد

ناله ها مخفی است در سوز صدای یک غریب


انتظارت می کشد شاه غریب کربلا

آنکه پیچیده است اطراف مزارش عطر سیب


حال شب هایم وخیم و حال روز من بد است

لحظه های بی قرارم حالتی دارد عجیب


دردهایم می کشد سر بر فلک این روزها

زودتر برگرد ای تنها تو بر دردم طبیب


روزگار بی کسی دارد اسیرم می کند

کن رها از بند تنهایی دلم را ای حبیب


یک نگاهی از سر لطفت بکن خورشید من

آسمان دارد به دل یک بغض خیس و بی شکیب

خون شهدا 92/10/21




 
بروزرسانی مطلب: شنبه 92/10/21 11:15 صبح

بسم رب الزهرا


آسمانِ سامراء رخت عزا بر تن کند

کودکی دردانه از داغ پدر شیون کند


می رود در زیر خاک امشب عزیز فاطمه

اوفتاده در دل بی تابِ دنیا واهمه


اختر هفت آسمان و ماه شب ها می رود

گوئیا خورشید دارد از برِ ما می رود

 

گَـرد تنهایی نشسته بر سر آیینه ها

لرزه ای افتاده بر جان و دل عرش خدا


مادری پهلو شکسته باز هم بی تاب شد

سوخت از داغ حسن تا ذره ذره آب شد


در دل حیدر نشسته بغض هایی بی شکیب

یک نفر دائم بخواند زیر لب اَمٌنْ یُجیب...


مهدی زهرا شده صاحبْ عزای عسکری

می زند بر سینه و بر سر برای عسکری

خون شهدا 92/10/19




 
بروزرسانی مطلب: پنج شنبه 92/10/19 6:48 عصر

بسم رب الزهرا


کــبوتر دل تنگـــم ز دوری ات پر زد

به شوق دیدن رویت به هر دری در زد


هوایی ات شده بود این اسیر کنج قفس

که از زمــانه بُرید و به ســـیم آخر زد


دوباره فاصـــله افــتاده بین مــا و شما

دوباره قطره ی اشکی به چشم من سر زد


خبر نداری از این روزهـــای تکـــراری

وَ از شبی که دلم بی بهانه می لرزد


نگــاهی از سر لطفت بکن به دستانم

نگاه لطف شما هر چه هست می ارزد


خدا کند که بگیری تو زیر بال و پَرم

کــبوتر دل تنگـــم ز دوری ات پر زد

خون شهدا 92/10/18




 
بروزرسانی مطلب: چهارشنبه 92/10/18 7:32 صبح

بسم رب الزهرا


 نمازش را که به پایان برد مشتی یاس از سجاده اش برداشت و بو کرد

در بین گل ها یاس را بیشتر دوست داشت

یاس ها را ریخت بر سر و روی مُهر و تسبیح و لبخند زد...

پنجره را باز کرد

ماه داشت مثل هرشب دلبری می کرد

و ستاره ها انگار یکی یکی برایش  چشمک می زدند

نگاهی به آسمان انداخت و زیر لب گفت : الحمدلله...


بسم الله را گفت و کرکره ی مغازه را بالا کشید

سال ها بود که از درآمد همین مغازه ی کوچک امرار معاش می کرد

لبخند مهمان همیشگی لب هایش بود

به قول مردم محله ، اخلاق خوبش باعث جذب مشتری بود

چند نفری آمدند و رفتند

صدای اذان ظهر را که شنید

در مغازه را بست و زیر لب گفت : الحمدلله...


دانه های فیروزه ای تسبیح را یکی یکی از زیر انگشتانش رد می کرد

سال ها بود که تنهایی شده بود تنها همدمش

بچه هایش حالا هر کدام برای خودشان کسی شده بودند

داشت طبق معمول صلوات می فرستاد که زنگ تلفن به صدا درآمد

صدای پسر کوچکش بود که هفته ها بود برای تبلیغ به روستایی دور رفته بود

بعد از چند دقیقه صحبت ، گوشی تلفن را  با لبخند گذاشت

دانه ی اول تسبیح را رد کرد و زیر لب گفت : الحمدلله...

خون شهدا 92/10/17




 
بروزرسانی مطلب: سه شنبه 92/10/17 12:13 عصر
<      1   2   3   4   5   >>   >
کلیه حقوق این سایت ، متعلق به می باشد و استفاده از مطالب با ذکر نام منبع بلامانع است . دی 92 - خون شهدا