سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوشته های پارسی یار

مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اِرْحَمْنى
ذق یا علی !در آتش گرفت، چادر سوخت، در شکست…

خاک چادر مادر میکشد به سر
دست و پهلو که شکسته نیست... صورتی سوخته نیست

مادری پشت در است
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلاَّ أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ

یا نوراً کل نور
خانه ای شدی برای جوانه ی بهار

دستی به روی خاک کشیدم
ناله ی استخوان هایی که حالا با خاک یکسان بودند...

رباعی ولادت حضرت زینب س
دخت خلف حیدر کرار تویی/ الگوی زنان در صف پیکار تویی

یک نفس عمیق
از نردبان که بالا برود میشود پرید بال میدهند بام پرواز همیشه هست


دفتر شعر شهدا

دفتر شعر اهل بیت(ع)

دفتر شعر دل

آلبوم عکس خون شهدا

قطعه آسمانی

موضوع :

معنای زندگی و حیات را وقتی درمی یابم که پایم را از قطعه مردگان، به قطعه نورانی تان می گذارم...

ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله اموات ...

 




 
بروزرسانی مطلب: یکشنبه 90/5/9 10:22 عصر

این روزها...

موضوع :

بسم رب شهدا و الصدیقین

این روزها خیلی دلم می خواهد هرچه زودتر بروم کنارشان... دیگر خسته شده ام... از همه چیز... داشتم قدم می زدم و بغض خود را مدام فرو می خوردم... رسیدم بالای سرش... میخ کوب شدم... جمله ای که روی مزارش نوشته بودمرا تکان داد... به خود آمدم.... دیدم کوله بارم خالی خالی یست.... انقدر خالی که اگر بروم....:(

روی سنگ مزارشان نوشته بود:" آیا برای مرگ آماده ای؟ هم آلان اگر ملک الموت سررسد و تو را به عالم باقی فراخواند،آماده ای؟(شهــــید آوینی)"

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بغض نوشت:  مشتاق رحیل و بال و پر سوخته ایم**** سخت است خدایا در این سرا ماندن...




 
بروزرسانی مطلب: یکشنبه 90/5/9 2:39 عصر

کنار شما...

موضوع :

بسم رب الزهرا

وقتی میام پیشتون می فهمم که چیزی کم دارم؛جلوتر که میام میفهمم که خیلی چیزها کم دارم،وقتی میشینم کنارتون میفهمم که اصلا چیزی ندارم وچیزی نیستم...و اون وقته که تموم وجودمو غم میگیره...غمی که چند وقته داره داغونم میکنه...شایدم داغونم کرده...وقتی به عکس هاتون نگاه میکنم که چقدر جوون و شاداب هستید...
تازه به فرسودگی خودم پی میبرم...چهره ی خندونتون منو تو حسرت عمیقی فرو میبره... شماها زنده اید و من بوی مردگی خودم رو میشنوم ... و بوی مردگی من شما رو آزار می ده ... اما شماها خیلی خوبید هنوزم به من لبخند میزنید...بار سنگین خجالت رو شونه هام سنگینی میکنه...و مدام این سوال تو ذهنم تکرار میشه که چه طور شما به این درک عمیق رسیدید و من مدت هاست که میجویم و نمی یابم...

به قلم: ...




 
بروزرسانی مطلب: یکشنبه 90/5/9 5:17 صبح

 

بیا دست مرا بگیر ...کشان ... کشان ... کشان ...ببر تا حریم حرمت ...
آنجا که دیگر دردی نیست ...دستم را میگیری ؟؟؟

به قلم: ...




 
بروزرسانی مطلب: پنج شنبه 90/5/6 4:48 عصر

معنای زندگی و حیات را وقتی درمی یابم که پایم را از قطعه مردگان، به قطعه آسمانی تان، می گذارم...

ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله اموات...

 




 
بروزرسانی مطلب: چهارشنبه 90/5/5 7:30 عصر
<      1   2   3   4   5   >>   >
کلیه حقوق این سایت ، متعلق به می باشد و استفاده از مطالب با ذکر نام منبع بلامانع است . آذر 89 تا دی 90 - خون شهدا