سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوشته های پارسی یار

مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اِرْحَمْنى
ذق یا علی !در آتش گرفت، چادر سوخت، در شکست…

خاک چادر مادر میکشد به سر
دست و پهلو که شکسته نیست... صورتی سوخته نیست

مادری پشت در است
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلاَّ أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ

یا نوراً کل نور
خانه ای شدی برای جوانه ی بهار

دستی به روی خاک کشیدم
ناله ی استخوان هایی که حالا با خاک یکسان بودند...

رباعی ولادت حضرت زینب س
دخت خلف حیدر کرار تویی/ الگوی زنان در صف پیکار تویی

یک نفس عمیق
از نردبان که بالا برود میشود پرید بال میدهند بام پرواز همیشه هست


دفتر شعر شهدا

دفتر شعر اهل بیت(ع)

دفتر شعر دل

آلبوم عکس خون شهدا

بسم رب الزهرا


خورشید ، روی نی

ماه ، روی نی

ستاره ها ، تک تک روی نی

آسمان ، داشت دق می کرد از این مصیبت

و زمین ، طاقت سوختن نداشت...

چشم کبوتران ، خیس بود از این غم

و دلِ قاصدک ها مضطرب و پریشان

حال روزگار ، وخیم بود...

چادر خاکی عمه ، روی زمین کشیده می شد

دامنِ سوخته ی دخترکان ، آتش به دل عالم می زد

کبودی صورت ، از یک طرف و پاهای تاول زده ، از یک طرف

دل آب ، کباب بود از خشکی لب ها...

ای آب ! قطره قطره به رود فــرات گو :

لب های خشک اهل حرم را ندیده ای ؟


یک کاروان دل را به اسارت می بردند

غل و زنجیر بر گردنِ فرزند خورشید بود

عطش ، آتش به جانِ سوخته ی تشنگان می زد

کبودی صورت ها داشت رو به سیاهی می رفت

هیچ کودکی حق صدا زدن نام بابا را نداشت

حتی دخترک سه ساله...

آن طرف تر ، نامرد مردمی برای تماشای خارجی ها آمده بودند!

عده ای می خندیدند

عده ای کف می زدند

عده ای سنگ می انداختند

عده ای ناسزا می گفتند

آه ! آسمان تابِ این همه بی حرمتی را نداشت

دلِ زمین ، به تنگ آمده بود

و ملائک ، مثل مادران فرزند از دست داده ضجه می زدند

نامرد مردم ای خـدا نامرد مردم

بی درد مردم ای خدا بی مردم


دل صبور زینب به درد آمده بود از این همه رنج و بلا

اما به برادر ، قولِ صبر داده بود

صوت خوش برادر از روی نی ، دلش را آرام کرد

آنقدر آرام که در مجلس آن حرامی فرمود : ما رأیت الا جمیلا...




 
بروزرسانی مطلب: یکشنبه 92/8/19 11:34 عصر

بسم رب الزهرا


دل و سکوت شب و حرف های نشنفته

وَ باز  بغض خموشی که در گلــو خفته


ستاره ها که همه یک به یک پریشانند

وَ ماه ، راز دلش را به دیگران گفته


خدا کند که ببارد از آســمان ، باران

که حال ابر وخیم است ، گشته آشفته


بگو به حضرت خورشید تا که برگردد

نظر کند به دل غنچه های نشکفته


چه شب نشینی تلخی است ، شب نشینی ما

دل و سکوت شب و حرف های نشنفته





 
بروزرسانی مطلب: یکشنبه 92/8/19 6:47 عصر

بسم رب الزهرا


روزگار به زنجیر زمینش کشیده

زمینگیرش کرده

دلش هوای آسمان دارد

محتاج بال و پری است برای آسمانی شدن

هوای ابری چشمانش سرد و بی روح است

دستی باید برای آمدن باران دعا کند

در پشــت ابرهـــای نگـــــاه غــــریب او

بارانی از لطافت شبنم نشسته است


صدایی از دور می آید

دلش می لرزد ، هوایی می شود

یکی انگار صدایش می زند

شوری عجیب در دلش می افتد

هوا هوای همیشگی نیست

نگاهی به آسمان می اندازد

هوایی تر می شود دلش...

بی اختیار زیر لب زمزمه می کند:

در مکتب عشـق دلـــــم ، استاد حسین است

آن کس که مرا  درس جنون داد حسین است


قطره قطره باران می بارد از دل ابری آسمان نگاهش

دل می بُرد از زمین

زنجیر خاک از دست و پایش رها می شود

بال پرواز می گیرد با ذکر سرخ ح س ی ن

چشم های خیسش را برای همیشه وقف ارباب می کند تا مبادا دوباره اسیر زمین شود

شنیده است که گریه برای ح س ی ن می ارزد به تمام دنیا

نگاه خیسش را به آسمان می دوزد و یک یا حسین میگوید و تا ابد آسمانی می شود...




 
بروزرسانی مطلب: شنبه 92/8/18 1:43 عصر

بسم رب الزهرا


گهواره ای کوچک ، درونش بود اصغر

دائم تکان می داد آن را ، دست مادر


او نور چشمان حســین بن علـی بود

شش ماهه ای سرباز ، آه ! الله اکبر


گاهی در آغــوش پدر ، گاهــی برادر

گاهی سرش بر روی دوش گرم خواهر


لالاییِ  عمه به وقت خواب اصغر

لالاییِ  تلخ غـــــــــم دُخت پیمبر


لالاییِ فرق علی ، محراب خونین

لالاییِ غصب فـــــدک ، لالاییِ در


سرباز شش ماهه به روی دست باباست

از تشنگی جان می دهد ، این یاس پرپر


تیر سه شعبه بر گلوی کوچکش ، وای

دارد جدا می گردد از جسم علی ، سر

 

حالا رباب است و خیال اینکه روزی...

گهواری ای کوچک ، درونش بود اصغر





 
بروزرسانی مطلب: جمعه 92/8/17 11:54 صبح

بسم رب الزهرا


بوی سوختن می آید

بوی سرخ شهادت

بوی سنگین سیلی

بوی آوراگی

بوی اسارت...

مولای من ! نمی دانم کدام مصیبت برای شما دردناک تر است

نمی دانم بلور اشک هایتان به هنگام خواندن کدام روضه شکستنی تر است

نمی دانم داغ کدام شهید بر دل شما زخم بیشتری گذاشته است

نمی دانم...

اما می دانم که این روزها شال عزا بر گردن انداخته اید...

و مدام زیر لب روضه ی کربلا می خوانید

و  کاسه ی چشمانتان یکسره از اشک لبریز است

یابن الحسن ! خدا صبرتان دهد...

من و چشم هایم این روزها بیشتر انتظار شما را می کشیم

انتظار منتقم خونِ ح س ی ن را

انتظار منتقم سیلی صورت دخترکی سه ساله را

انتظار منتقم گلوی پاره پاره ی سربازی شش ماهه را

انتظار شما را...

پس کی تمام می شود این انتظار و شما از پشت پرده ی غیبت بیرون می آیید

سال هاست فریاد هل من ناصر ح س ی ن در گوش زمان پیچیده است

یکی باید بیاید و لبیک بگوید و انتقام سر بریده را بگیرد

انتقام مشک و دست علمدار را

انتقام چادر خاکی را

و انتقام بدن اربا اربا را ...

چشمانمان یعقوب وار به جاده ی انتظار خیره شده است

و از غم نبودنتان به چاه ظلمت افتاده ایم

به خورشید نگاهتان قسم روزهایمان همچون شبی تاریک است

قحطی عشق هجوم آورده بر دل روزگار

محتاج یوسفی زهرایی هستیم

شما را به شهید کربلا دیگر برگردید...




 
بروزرسانی مطلب: پنج شنبه 92/8/16 10:20 صبح
<      1   2   3   4   5   >>   >
کلیه حقوق این سایت ، متعلق به می باشد و استفاده از مطالب با ذکر نام منبع بلامانع است . آبان 92 - خون شهدا